۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

وصیّت‌نامه‌ی ابوالقاسم حالت



بعد مرگ‌ام نه به خود زحمت بسيار دهيد
نه به‌من برسـر گـور و کفـن آزار دهيد

نه پی گـورکـن و قــاری و غسـال رويد
نه پی سـنگ لـحد پـول بـه حجـار دهيد

به که هر عضو مرا از پس مرگ‌ام به کسی
که بـدان عضـو بـود حـاجت بسيار دهيد

اين دو چشمان قوی را به فـلان چشم‌چران
که دگر خوب دو چشمش نکند کـــار دهيد

وين زبان را که خداوند زبان بازی بود
به فـلان هـوچـی رند از پی گفتار دهید

کله‌ام را که همه عمر پراز گچ بوده‌است
راست تـحويل علـــی‌اصـغر گچـکار دهيد

وين دل سـنگ مرا هم کـه بود سنگ سياه
به  فـلان  سـنگتراش  تـه بـازار دهيد

کليه‌ام را به فلان رند عرق خوار که شد
ازعـرق کـليه‌ی او پـاک لت و پار دهيد

ريه‌ام را به جوانی که ز دود و دم بنز
درجـوانی ريـه‌ی او  شـده  بيمار دهيد

جـگـرم را بـه فـلان  بـی‌جگر  بـی‌غیرت
کـمـرم را بـه فـلان مـردک زن‌باز دهید

چانه‌ام را به فلان زن کـه پی ورّاجی‌است
معده‌ام را به فلان مـرد شـکمخوار دهيد

گر سر سفره  خورد  فاطمه  بی‌دندان غم
به که، دندان مرا نيز به آن يار دهيد

تا مـگر بند بـه چيزی شـده باشد دستش
لااقـل تـخم مـرا هـم بـه طلبکار دهید



ابوالقاسم حالت


۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

خون به خون شستن محال آمد، محال - آرش بهمنی



پنجشنبه ۱۷ دى ۱۳۸۸
آرش بهمنی


1- بعد ازحوادث رخ داده در روز عاشورا و سرکوب شدید و شاید بشود گفت بی سابقه معترضان توسط حکومت، بحث خشونت در جنبش سبز بار دیگر بحث روز شد. بخصوص آنکه تصاویری هم از برخوردهای معترضان با نیروهای حکومتی منتشر شد. وجود این تصاویر  بحث به کارگیری خشونت از سوی معترضان در مقابل نیروهای سرکوب گررامطرح کردو هرکسی از ظن خود، نسخه ای برای معترضان پیچید و آن ها را به سویی فراخواند. یکی در مدح خشونت سخن گفت و دیگری در ذم آن، داد سخن سر داد. یکی از خشونت محدود دفاع کرد و آن یک از خشونت نامحدود.
پیش از این البته بحث خشونت در جنبش سبز کم مطرح نبود. "جماعت ساکن اشرف" بارها در فضای مجازی، از خشم توده های انقلابی سخن رانده و "مزدوران" را از به غلیان آوردن احساسات انقلابی خلق برحذرداشته بودند.
تا قبل از عاشورا جنبش سبز مظلوم بود و بی خشونت. آنچه اما در روز عاشورا اتفاق افتاد، بحث و جدل های فراوان را باعث شد. کسی خرده گرفت که حرکت مردم تنها دفاع از خود بوده و دیگری نوشت که چه می توان کرد وقتی می بینیم دوست و یار و فامیل و همراه و همشهری مان را در مقابل دیدگان مان به خون می کشند؟ آن دیگری اشاره کرده بود که کلوخ انداز را پاداش سنگ است و بعضی هم از بعد تئوریک در حال اثبات این نکته بودند که در مقابل حکومت تا بن دندان مسلح سرکوب گر، به هر حال چاره ای جز اعمال زور و خشونت نخواهد ماند.
2- آیا دفاع مردم از خویش جایز است؟ شک نیست که هر فرد منصفی در هر نقطه جهان، به این سئوال پاسخ مثبت می دهد. تقریبا در اکثریت قریب به اتفاق قوانین کیفری، مبحثی با نام "دفاع از خود" وجود دارد که البته بسیار هم مشکل ساز است و همواره بحث و جدل را باعث شده است. محدوده این دفاع از خود تا کجاست؟مرز بین تجاوز و دفاع چیست؟ و سئوال های این چنینی. نکته ای را اما نباید فراموش کرد و آن هم این است که "دفاع از خود" بحثی حقوقی است و باید آن را در پارادایم حقوق بررسی کرد و از آن سخن راند. نمی توان با ساده انگاری، بحث را وارد یک حرکت سیاسی کرد و بعد به نتیجه دلخواه خود رسید. وقتی هم این کار را کردیم، بحث از حالت حقوقی خارج می شود و شکل سیاسی پیدا می کند: دفاع از خود آیا برای جنبش فایده دارد؟ تا چه حد می تواند باعث لطمه به حرکت شود؟ آیا با اهداف جنبش در تضاد است یا خیر؟ یعنی مقوله «دفاع از خود» را باید در چارچوب جنبش سبز دید و نه در چارچوب بحثی حقوقی.
از سوی دیگر، دفاع از خود تنها به معنای حمله به فرد مهاجم نیست. فرار و سد کردن راه مهاجم و در پیش گرفتن روشی برای بی اثر کردن سلاح های مهاجم، خود نوعی دفاع از خود است. پس در این جا بحث مهم دیگری پیش می آید: چگونه در مقابل حکومتی که از اعمال خشونت در هر شکل آن ابا ندارد و بی محابا به معترضان یورش می برد، باید از خود دفاع کرد؟ با هجوم به طرف مقابل یا سد کردن راهش؟ و فراموش هم نکرد که باید مصالح جنبش را در نظر گرفت.
آیا حرکت مردم در روز عاشورا درست بود؟ (منظورم از حرکت، سنگ پرانی های متعدد، خلع سلاح و در مواقعی برهنه کردن بعضی از سربازان اسیر شده، ضرب و شتم اسرا و...) است. این جاست که اختلاف ها سر باز می کند. من بر این عقیده ام که آن حرکات صحیح نبوده، زیرا در عمل تنها به ضد خود تبدیل می شوند. فراموش نکنیم روزهای آغازین جنبش را؛ روزهایی که عکس و فیلم های متعدد از  برخورد ملاطفت آمیز معترضان با سربازان اسیر شده منتشر می شد و ما چه افتخار می کردیم به خود و جامعه مان که این چنین بر پند حافظ گوش سپرده که "با دشمنان، مدارا" پیشه می کند. خشونت در روز عاشورا، بسیار زیاد بود اما کیست که انکار کند چنین خشونتی در روزهایی  چون 30 خرداد و 18 تیر و 7 مرداد (چهلم شهدای جنبش سبز) هم وجود داشت؟چطور آن روزها سخنانمان در مدح تساهل و عدم خشونت بود و اکنون در بر پاشنه دیگری چرخیده است؟ هم ما همان آدم هاییم و هم طرف مقابل همان نیروی سرکوب گر پیشین. برای ما که در این سال ها بارها نالیده ایم از خشونت و آن را محکوم کرده ایم و همواره از نکات اصلی تمایز خود با طرف مقابل، همین پرهیز از خشونت رادانسته ایم، اکنون چرا باید در دام طرف مقابل بیفتیم؟
خشونت در حال حاضر دمی است مسیحیایی که می تواند پیکر بی جان طرف مقابل را بار دیگر زنده کند. اعمال خشونت از سوی همراهان جنبش سبز، می تواند از سویی بهترین بهانه را به دست سرکوب گران بدهد تا این صدا را به بهانه "خشونت آمیز" بودنش خفه کنند ـ حتی اگر این خفه کردن، صوری باشد ـ و از سویی بهانه ای پیدا کنند برای تمامی دنیا تا بگویند اگر پیش از آن اشتباه کردیم در سرکوب ها، الان ناچاریم از سرکوب، چون این معترضان اکنون به خشونت دست یازیده اند.
از یاد نبریم که خشونت و سرکوب و ارعاب اگر موثر بود، الان نه جنبش سبزی در کار بود و نه جمهوری اسلامی. ترورهای پیاپی اوایل انقلاب آیا جمهوری اسلامی را نابود کرد؟ عملیات مسلحانه گروه هایی چون مجاهدین خلق به جمهوری اسلامی ضربه زد یا به گروه های اپوزیسیون که حدود 4000 نفر را در یک روز از دست دادند؟ شکی نیست که به کار گیری خشونت اکنون مهلک ترین سم است برای جنبش سبز. جنبشی که علیه خشونت به وجود آمد و قرار است که همین طور بماند. همان جنبشی که قرار بود با الهام از مبارزات گاندی وماندلا شعارش «ببخش، اما فراموش نکن"» باشد، نه بر دار کردن تمامی مزدوران!
عده ای دیگر، حرکت مردم را درست می دانند، چون "مردم" این کار را کرده اند. عدم انتقاد از حرکات جمعی و سرسپرده بودن به آن ها، چیزی نیست جز پوپولیسم. همان دردی که چند سالی است باعث شده تا ملک و میهن اهورایی مان در آتش بسوزد. جنبش سبز باید انتقادپذیر باشد و باید از آن انتقاد کرد. بت سازی و اسطوره سازی بد است: چه این بت و اسطوره شخص باشد، حزب باشد یا گروهی از  مردم معترض که چون با آن ها در یک صف برای اعتراض قرار داریم، هر حرکت شان را تحسین کنیم.
3- دکتر آرش نراقی، یکی از روشنفکران به نام و محترم دینی، در مقاله ای در سایت روز، با عنوان  "جایگاه اخلاقی خشونت در جنبش مسالمت آمیز" به بررسی ابعاد این مساله پرداخته است. لب کلام مقاله ایشان شاید همین باشد که "رهبران و کنشگران مدنی باید به کارگیری خشونتهای اخلاقاً ناموّجه را قاطعانه محکوم کنند، و بر تقدم شیوه های غیرخشونت آمیز تأکید بورزند، اما باید واقع بینانه امکان خشونتهای اخلاقاً موّجه را نیز به رسمیت بشناسند، و به جای نفی آن در مدیریت آن بکوشند". این جان کلام مقاله ای است که خواسته به صورت تئوریک، بحث خشونت را رنگ و لعابی دیگر ببخشد، اما در رسیدن به این هدف ناکام است. دکتر نراقی، مقاله را بحثی تئوریک در باب "اخلاقی نبودن خشونت" آغاز می کنند و به این جا می رسد که خشونت شاید همیشه "ناروا" باشد، اما همیشه "نادرست" نیست. از این فرض اما نمی توان نتیجه ای را به دست آورد که ایشان به آن رسیده اند. اولا برای آنکه به کار گیری خشونت « در معنایی که آقای نراقی مراد کرده اند ـ مجاز باشد، علاوه بر بحث اخلاقی، باید نیم نگاهی نیز به بحث "فایده" این روش، برای جنبش سبز داشته باشیم. شاد بحث های آقای دکتر نراقی در میدان تئوری صحیح باشد، اما در  عرصه عمل لنگ خواهد زد. ضمن آنکه ایشان مشخص نکرده اند که اولا بحث خشونت مشروع تا کجاست و چه کسی مرز آن را مشخص می کند و از سوی دیگر، رهبران جنبش سبز چگونه باید این خشونت را "مدیریت" کنند. مقدمه طولانی ایشان در باب بحث اخلاقی درباره خشونت، به این سئوال ها پاسخی نمی دهد و تنها به صدور یک حکم کلی ـ که در صحت آن تردیدی هم نیست ـ اکتفا می کنند.
ایشان برای به کارگیری خشونت از سه اصل "تمایز"، "تاثیر" و "تناسب" نام می برند. اصولی که کمیت هر سه می لنگد. مرجع تشخیص و تعیین و تایید این سه اصل چه کسی است؟ شاید کسی تاثیر را در کشتن سرباز بداند و دیگری در مجروح کردنش و یکی هم با درست کردن سدی در راهش. استدلال مشابهی را می توان در باره دو اصل دیگر بیان کرد.
4- شاید در بحث های اخلاقی و فلسفی صرفا انتزاعی، خشونت را بتوان در بعضی موارد موجه دانست، اما عرصه سیاست عرصه عمل است. در عرصه سیاست باید هزینه و فایده را جست و براساس آن تصمیم گیری کرد. خشونت و به کار گیری آن در جنبش سبز، بی شک باعث شکست این جنبش خواهد شد، جنبشی که اکنون بسیاری از ایرانیان به آن دل بسته اند.


برگرفته از " روز "

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

رهبر یا منجی - دکتر رامین كامران




دکتررامین كامران
تاریخ نگارش دسامبر 2009



تحولات اجتماعی در زبان نیز بازمی تابد و تأثیرات انقلاب سال پنجاه و هفت از این بابت بسیار گسترده بوده است. از جمله عباراتی كه با این واقعه در همه جا رواج پیدا كرد و كم كم تبدیل به یكی از آشناترین عبارات فارسی سیاسی و حتی  شاید فارسی روزمره شد، «رهبری كاریزماتیك» است. اصطلاح مزبور تا قبل از این واقعه فقط در حوزهٌ جامعه شناسی و به صورتی كمابیش تخصصی به كار میرفت و معادل فارسی آن (رهبری فرهمندانه) که توسط مرحوم آریانپور وضع شده بود برای كسانی كه «زمینهٌ جامعه شناسی» وی را خوانده بودند آشنا بود.
بازگشت ناگهانی خمینی به صحنهٌ مبارزهٌ سیاسی و سرعت قابل توجه برقراری رهبری وی بر اعتراضاتی كه تبدیل به انقلاب شد، همگان را به جستجوی کلماتی كه بتواند این واقعه را بیان کند و مفاهیمی كه بتواند تحلیلش نماید، برانگیخت. پژوهشگران در صف اول جویندگان قرار داشتند و این اصطلاح توسط آنها بود كه به نوع رهبری خمینی در انقلاب اسلامی اطلاق گشت. باقی مردم نیز از طریق گروه اخیر با تركیب مزبور آشنا گشتند. رهبری كاریزماتیك به این ترتیب در زمرهٌ كلمات دم دستی فارسی رایج سیاسی جا گرفت.
سرنوشت این عبارت با دیگر اصطلاحات تخصصی كه رواج عام می گیرد، تفاوتی نداشت: استفاده از آن فزونی گرفت و از دقت آن كاسته گردید و از آن مهمتر جا را برای مفاهیم همسایه كه هركدام برد و كاربرد خود را دارد، تنگ كرد. دنبالهٌ این استفادهٌ زیاده از حد گسترده تا به امروز كشیده است و طبعاً در بارهٌ جنبش اعتراضی امروز نیز اسباب اغتشاش فكری و گاه نگرانی شده.
باید برای روشن شدن قضیه اول اشارهٌ كوچكی به خود مفهوم بكنیم و بعد به نوع رهبری خمینی تا بالاخره برسیم به مشكل امروز خودمان.

رهبری كاریزماتیك
مقولهٌ رهبری كاریزماتیك از ابداعات ماكس وبر است و كاربرد اولیه و اصلی آن، چنانكه از خود كلمهٌ كاریزما (كه در یونانی قدیم معنای فیض الهی میدهد) برمیاید، مربوط است به حركت های مذهبی و به صورت اخص به زایش آنها. وقتی بنیانگذار مذهبی دیگران را به راه خویش دعوت می كند، آنهایی كه دعوتش را میپذیرند به حساب منطقی این كار را نمی كنند بلكه از سر اعتقاد بدان مبادرت میورزند، اعتقاد به درستی ادعای كسی كه بدین كار فرایشان خوانده است.
رابطهٌ رهبر فرهمند و پیروانش، چنانكه وبر وصف می كند، صرفاً اعتقادی است نه عقلانی و از این گذشته تبعیت مرید از مراد است نه رابطهٌ سازمانی. اگر بخواهیم آن را در قالب یك تصویر ساده بریزیم تصویر رهبری است كه بر پا ایستاده و خیل پیروانش ( همه در یك سطح ولی قدری پایین تر از او ) گرد وی حلقه زده اند تا سخنش را با شیفتگی بشنوند و از فرامینش اطاعت نمایند.
باید تعریف وبر از رهبری كاریزماتیك را به قول خودش نوعی «ایده آل تیپ» به حساب آورد نه «تعریف» به معنای كلاسیك آن. آنچه كه ما تعریف می خوانیم و می گوییم كه باید جامع و مانع باشد، «ماهیت» امری را به ما می شناساند. ایده آل تیپ چنین هدف (و ادعایی) ندارد و در نیمه راه بین مفاهیم انتزاعی و موارد مثال مشخص تاریخی قرار دارد. انتظام منطقی را از اولی ها می گیرد و به کمک آنها عناصری را كه از تجربیات تاریخی برگزیده (بیشتر بر اساس مكرر شدنشان و هماهنگی شان با یكدیگر)به هم می آمیزد. اگر بخواهیم مطلب را با صفتی رایج و نه چندان غیردقیق توصیف كنیم باید ایده آل تیپ را نوعی تعریف سبك یا رقیق (به قول فرنگی ها mild) بخوانیم.
اگر ایده آل تیپ چنین رواجی در جامعه شناسی پیدا كرده است دو دلیل دارد. اول هماهنگیش با وضعیت خود جامعه شناسی كه بینابین فلسفه و تاریخ (كه یكی به مفاهیم انتزاعی می پردازد و دیگری به رشتهٌ وقایع ملموس) قرار گرفته. دوم نرمشش، چون مدعی بیان تمامی حقیقت مطلب و ختم كردن بحث نیست، بلكه بخشی را كه مهم یا لازم می شمرد، بیان می سازد و راه را برای اطلاق ایده آل تیپ های دیگر باز می گذارد.
از آنجا كه انقلاب ایران با سستی گرفتن اعتبار ماركسسیم همراه بود و خودش هم چندان به تحلیل های طبقاتی ركاب نمی داد، در تحقیقات جامعه شناسانه ای كه راجع به آن انجام گشت مقام اول مرجع تئوریك به ماكس وبر رسید و طبعاً این داستان رهبری كاریزماتیك هم در دهان ها افتاد. این را نیز اضافه کنم که حواله دادن فرآیند پیچیدهٌ رهبری خمینی به این عامل ساده برای کسانی که می¬خواستند با زحمت کم پژوهششان را به انجام برسانند، جذاب بود.
متأسفانه طی كاربردهای این مقوله (و بسیاری مقولات دیگر وبری) چنان كه از انقلاب بدین سو شاهدیم، همیشه توجه كافی به نرمشی كه ملازم استفاده از آنهاست، صورت نگرفته و نمی گیرد. در درجهٌ اول نزد برخی پژوهشگران كه خود را پیرو روش وبری معرفی می نمایند و سپس نزد كسانی كه اهل تخصص نیستند. به این ترتیب مقولهٌ رهبری كاریزماتیك نزد ما دچار دو تحول شده است.
اول اینكه به جای اینكه نوع «رابطهٌ» رهبر و پیروانش مورد تأكید قرار بگیرد، «كاریزم» رهبر محور ارزیابی شده است. این رابطه صورتی بسیط به خود گرفته، گویی تمامیش بر «فرّه» رهبر استوار است و پیروان در این میان فقط نقشی منفعل ایفا می كنند. دوم اینكه ابعادی اغراق آمیز پیدا کرده كه جای چندانی برای تعبیرهای رقیب باز نمی گذارد، صحبت از اطاعت كاریزماتیك که در میان آمد، دیگر انواع آن و بخصوص اطاعت از روی ارزیابی عقلانی به كلی از صفحه محو می شود.

رهبری خمینی
مختصر توجهی به رهبری خمینی كه مثال اصلی مورد نظر ماست برای یادآوری محدودیت های «رهبری كاریزماتیك» بیفایده نیست.
رهبری خمینی را می توان به دلایل قابل قبول كاریزماتیك خواند. اول دلیل وجه بسیار قوی مذهبی آن است كه به این برداشت میدان میدهد. دوم گرویدن شیفته  وار توده های انقلابی است به او كه در حركت های جماعتی بازتابید، بخصوص طی رشته تظاهرات بزرگی كه به پیروزی انقلاب انجامید.
ولی بلافاصله دو سؤال جدی مطرح میشود. اول از همه اینكه كاریزمای خمینی از كی عمل كرده است. خمینی از ابتدای شروع اعتراضاتی كه به سقوط شاه انجامید رهبر جریان نبود، چه رسد به اینكه مردم بی قید و شرط از او اطاعت كنند، رهبری وی و طبعاً مؤثر افتادن آنچه كه ما كاریزم وی می¬نامیم نقطهٌ شروعی داشت. دوم اینكه آیا خمینی تا زمانی كه مرد باز هم رهبر كاریزماتیك بود یا نه و اگر بود برای كه و برای چند نفر بود. خلاصه اینكه این امر هم نقطهٌ شروعی داشت و هم نقطهٌ ختامی كه نه اولی با شروع فعالیت سیاسی خمینی مقارن است، چون دیرتر واقع شده و نه دومی با مرگش،  چون زودتر واقع گشته.
آنچه كه كلاً از این مثال مستفاد میشود این است كه رهبری كاریزماتیك، بر خلاف شبهه ای كه برخی برداشت های رایج به ذهن القا میكند، فرآیندی است كه در جایی زاده میشود و در جایی هم میمیرد و مبتنی بر خاصیتی نیست كه كسی همیشه واجد آن باشد، رابطه ایست كه در جایی شكل میگیرد و در جایی هم قطع میشود.
به همینجا كه رسیدیم روشن می شود كه رهبری خمینی نه همیشه كاریزماتیك بوده و نه صرفاً كاریزماتیك بوده. پس در پیروی مردم از وی عوامل دیگری هم دخیل بوده است و این كار جنبه های عقلانی هم داشته كه باید در نظر آورد. حال برویم سراغ آنها. فقط توجه داشته باشیم كه در نظر گرفتن معیار عقلانی یعنی اینكه رفتار فرد یا گروه بر اساس سنجش درست یا غلط از روی عقل انجام میپذیرد نه از روی احساس و شیفتگی. حساب عقلانی ممكن است نتیجهٌ مطلوب بدهد یا نه ولی ماهیتش به این دلیل عوض نمی شود.

اولین معیار عقلانی برای گشودن راه خمینی به سوی رهبری این بود كه وی تنها كسی بود كه جداً به قصد بیرون كردن شاه با وی درافتاده بود. با در نظر گرفتن سابقهٌ طولانی محمدرضا شاه در عقب نشینی تاكتیكی و واگذاشتن امتیاز به مخالفان و سپس حمله بردن و پس گرفتن امتیازهای داد شده، مطلقاً جایی برای اعتماد به وی نمانده بود و برای راه گشودن به سوی آزادی سیاسی حذفش از صحنه لازم و حتی شرط اول بود. او از اولی كه به تخت نشست مدعی شد كه چون در فرنگ مدرسه رفته ام دمكراتم و... ولی از همان ابتدا خود و خانواده اش در صدد احیای نظام رضاشاهی بودند. هر بار ضعیف شد ادعای دمكرات بودن كرد و تا جان گرفت افتاد به جان آزادیخواهان. دفعهٌ اول نبود كه می¬گفت قانون اساسی را رعایت می كنم و چه می كنم و... آنقدر از این دروغ ها به خورد مردم داده بود و بعد هم در اولین فرصت و با وقاحت تمام باز بر گردهٌ همه سوار شده بود كه جایی برای اعتماد به وی نبود. در یك كلام بیرون راندنش از میدان سیاست ایران هدفی معقول بود و رفتن به دنبال کسی که از عهدهٌ این کار بربیاید، منطقی. آنچه منطقی نبود فراموش کردن این بود بیرون راندن شاه وسیله است و هدف اصلی برقراری دمکراسی در مملکت.
امتیاز دیگر خمینی این بود كه در خارج از ایران بود و از دسترس حكومت به دور بود. روشن بود كه وی بیشترین امكان را برای عمل سیاسی دارد و خطر اینكه از میانهٌ راه به دست حكومت حذف شود به تناسب كم است. كسی كه دنبال او می رفت كمتر در معرض این خطر قرار می گرفت كه وسط دعوا بی رهبر بشود.
علاوه بر اینها مردم به وی حسن ظن داشتند هم به دلیل اینكه روحانی بود و هم به دلیل سن زیادش. اختلاط مذهب و اخلاق كه به هیچوجه مختص اسلام یا ایران نیست و می توان در همه جا سراغش كرد، باعث می شود تا مردم به روحانی، بخصوص روحانی بلندپایه ای كه زندگانی ساده ای هم دارد، ظن بد نبرند و تصور كنند كه وی در حقشان نادرستی نخواهد كرد. همراهی روحانیان با خمینی (اول شاگردانش و روحانیان میان پایه و در نهایت بلندمرتبگان) به نوبهٌ خود ضامن درستی وی می نمود. سن خمینی هم مزید بر علت بود. مردم بسا اوقات چنین فكر می كنند كه كسی كه عمری كرده تجربه اندوخته و از سوداهای جوانی هم به دور است. این تصور نابجا نیست ولی هرچند در این مورد صدق نكرد نمی توان از اساس غیرعقلانی اش خواند، از روی حساب بود ولی حسابی كه درست درنیامد. اعتماد مردم به وی، اعتمادی كه در نهایت بدان خیانت شد، بیشتر بر این اساس شكل گرفت تا اعتقاد كوركورانه. پول های بی حسابی هم كه به خمینی داده شد تا انقلاب را اداره كند به همین دلایل داده شد. بازاری ها كه از آن روز این اندازه مورد انتقاد قرار گرفته اند آدم هایی نیستند كه به این راحتی پول دست كسی بدهند برود، هزار جای كار را می سنجند. مترادف گرفتن «اسلامی شدن» حكومت با «اخلاقی شدن» آن در بین گروه اخیر شاید ریشه دارتر از باقی گروه های اجتماعی بود و همین هم باعث شد کم زحمت تر به دام بیافتند.
این فرض هم كه خمینی سودای حكومت در سر ندارد و با پیروزی انقلاب به امور روحانی خواهد پرداخت نیز متكی به تجربه ای بود كه از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی كمابیش درست درآمده بود، نه به دلیل استغنای روحانیان بلكه از بابت سیر جریانات و تعادل قدرت كه بعد از ایفای نقش به حاشیه فرستاده بودشان.
فضای ایدئولوژیك دو دهه ای را نیز كه منجر به انقلاب اسلامی شد باید در نظر آورد. سیادت چپگرایی تند و اصالت گرایی (اصالتی كه بسیاری در اسلام سراغش میكردند) در آماده ساختن مردم برای پذیرش رهبری خمینی آدمی نقش عمده داشت. البته ایدئولوژی را نمیتوان پدیده ای صرفاً عقلانی محسوب نمود (همانطور كه نمی توان یكسره غیرعقلانی اش شمرد) ولی اول باید توجه داشت كه كار سیاسی بدون ایدئولوژی ممكن نیست و دیگر اینكه گرایش ایدئولوژیك از هر قسم كه باشد ربطی به كاریزم و این قبیل مسائل ندارد.
این را نیز باید در نظر داشت كه مردم در سنجش خوب و بد مسائل و درست و نادرست آنها نظر به كسانی دارند كه به هر نوع صاحب فكر و تشخیصشان می شمارند كه این هم به هیچوجه كار نامعقولی نیست. اگر در جوامع سنتی این مقام از آن ریش سفیدان و دانشوران و روحانیان است در جامعهٌ مدرن ایران متعلق است به تحصیل كردگان و روشنفكران. گرایش اینها به پشتیبانی از خمینی در برتری یافتنش بر دیگر نامزدهای رهبری، در موفقیت وی نقش عمده بازی كرد.
اكثریت قاطع روشنفكران که واسطهٌ اعتبار خمینی شدند، كلاً در موقعیتی نظیر باقی مردم بودند یعنی در معرض همان اشتباهات قرار داشتند و اگر بر خلاف آنچه كه از ایشان انتظار میرفت نتوانستند نقش نقادی و راهنمایی از سر شعور را بازی كنند و حتی از عوام هم تندتر رفتند دو دلیل اساسی داشت. یكی تأثیرپذیری بیشترشان از ایدئولوژی های ضددمكراتیك باب روز كه باعث شده بود اصلاً به آزادی به معنای معمول و معقول آن عنایتی نداشته باشند و دیگر نوعی دروغگویی از سر مصلحت سیاسی كه برخی شان به پیروی از جلال آل احمد برای رسیدن به هدف مجاز میشمردند.

در مقابل دو كلمه هم از رفتار عقلانی خود خمینی بگوییم. وی نه دچار شور حسینی شد و نه به امید معجزه نشست. او هدفش را مدت ها بود روشن كرده بود و مطلقاً خیال نداشت كه بگذارد تا این بار زحمتی بكشد و حاصلش را به «خوشه چینان» واگذارد. او به تناسب این هدف استراتژی خود را هم داشت كه هرچند ساده بود، روشن و در نهایت كارساز هم بود. مهم ترین نقطهٌ قوت وی این بود كه گزینه های اساسی اش را فدای هیچ چیز نكرد ولی هر طور كه لازم بود مانور كرد. حواس جمعی وی بیش از هر چیز در همین زمینه هویدا شد. دشمن را خود انتخاب كرد و به دیگران فرصت داد تا با وی متفق شوند ولی اختیار كار را به دست دیگری نداد.
از این گذشته به هیچوجه با فكر و شعار دمكراسی سرشاخ نشد، هر چه تبلیغ برای نظرات خودش كرد از این قرار بود كه آنچه من خواهم آورد از دمكراسی هم بهتر است، آنچه در این کلام مستتر بود این بود که اولی به است و دیگری بهتر. دیگر اینكه مطلقاً در باب تئوری ولایت فقیه خود كه به هر صورت می¬بایست در درجهٌ اول روشنفكران را از وی برماند و در درجهٌ دوم مردم را، سخنی به میان نیاورد. نزدیكانش تا بدانجا در دروغگویی پیش رفتند كه حتی این كتاب را مجموعهٌ یاداشتهای طلاب از كلاس درس او خواندند نه نوشتهٌ خودش! (بر این نادرستی بیشرمانه كه طی روزهای آخر اقامت خمینی  در پاریس انجام شد، هر قدر تأكید بشود كم شده)
مردم برای خمینی وسیله بودند و او در استفاده از این وسیله نهایت حسابگری را به خرج داد. شور و هیجان (كه در چند ماه آخر انقلاب به اوج رسید) مال مردم بود. وی در این جوش و خروش با آنها شریك نبود. فداكاری های آنان چندان احساسی در وی برنمی انگیخت، همانطور كه بازگشت به مملكت احساسی را در او  بیدار نكرد.
در نهایت وقتی به دقت مسئله را حلاجی كنیم میبینیم كه آنچه «رهبری كاریزماتیك» می خوانیم وجهی از رهبری خمینی بوده كه طی دوره ای (هنگام دور گرفتن انقلاب و بالا گرفتن شور و هیجان آن) بر باقی وجوه آن غالب گشته و بعد هم، مثل بسیاری امور عاطفی، فروكش كرده. تب تندی بوده كه زود هم عرق كرده ولی برای مستقر نمودن او بر اریكهٌ قدرت كفایت نموده است.

رهبر یا منجی
انحصار توجه به یكی از این دو وجه رهبری خمینی بیشتر برخاسته از قضاوت ارزشی است تا تحلیل تاریخی. آنهایی كه از نتیجهٌ این رهبری راضی هستند فقط وجه عقلانی آن را در نظر میگیرند و آنهایی كه ناراضیند فقط وجه دیگر را. اسلامگرایان و طرفداران سلطنت پهلوی بهترین نمایندگان این دو موضعگیری اند.
پژوهش تاریخی نمی تواند فقط به یكی از این دو میدان بدهد و هنر مورخ در درست سنجیدن و یافتن تعادل معقول بین این دو بعد رهبری خمینی است. ولی از تاریخ گذشته، نباید تصور كرد كه نوشتهٌ سیاسی، چون كه سیاسی است و مقید به معیارهای نقد تاریخی نیست، مجاز است به راهی غیر از این برود. جدل كردن گاه دلپذیر است و ممكن است كه موفقیتی هم نصیب ما بكند ولی بی اعتنایی به حقیقت تاوانی دارد كه هیچگاه نمیتوان از پرداختش شانه خالی كرد. در سیاست این تاوان عبارت است از بی سرانجامی كوششهایی كه برای رسیدن به هدف میكنیم. چشم بستن بر واقعیت یعنی به دست خویش خود را كور كردن، همین و بس.
پرداخت بهای تحلیل های سستی كه طی چندین سال در باب رهبری كاریزماتیك خمینی به خورد ما داده شده، امروز بر ذمهٌ ما نهاده شده است. می بینیم عده ای نگران شده اند كه پیدا شدن رهبر همان و كاریزماتیك شدنش همان! اگر چنین شد باز آدمی نظیر امام امت فرصت خواهد یافت تا حاصل فداكاری های مردم را از چنگشان برباید... از سال پنجاه و هفت همه مارگزیده شده اند و میبینیم كه از ریسمان سیاه و سفید هم میترسند.
اول از همه باید به آنان یادآوری كرد كه هر رهبری «كاریزماتیك» نیست. قبول رهبری فقط بر اساس شیفتگی كه استثنایی است نادر، انجام نمی پذیرد و خوشبختانه صورت های دیگر هم دارد. دوم اینكه كاریزم خاصیتی نیست كه یكی واجد آن باشد و تا به میدان پا گذاشت همه غش كنند. این رابطه دو طرف دارد و مردم در این میان منفعل نیستند. یعنی تنها عاملی كه می تواند جلو بی حساب و كتاب شدن رهبری را بگیرد خود ما هستیم، تك تك مردم ایران. تنها ضامنی هم كه برای این كار هست شعور مردم است، از هر طبقه، با هر تحصیلات و با هر امكانات. بهتر است شعور خود را به كار بیاندازیم و دیگران را بدكار و بدنام نكنیم.
اگر نمی خواهیم مثل بار گذشته فریب بخوریم نباید به هیچ قیمت هدف اصلی مان را كه دستیابی به دمكراسی لیبرال و لائیك است از نظر دور بداریم، مماشات بر سر هدف غایی یعنی از دست دادنش به رضای خود. رهبر، هر كه باشد، در این میان وسیله است و در صورتی و تا موقعی به درد می خورد كه ما را به هدف نزدیك كند. البته مشكل در اینجاست كه در شرایط انقلابی قدرت عظیمی به رهبر تفویض می شود كه بازستاندنش آسان نیست ولی  ممكن هست: با تبعیت نكردن از كسی كه ناصالحش میدانیم. قرار نیست كسی سفیدمهر به دست رهبر بدهد. مملكت مال مردم است نه رهبر. او تا هر جا درست رفتار كرد پیرو خواهد داشت و هر جا نكرد كسی از وی تبعیت نخواهد نمود. داور درستی رفتار و گفتار رهبر ما هستیم باید از او سؤال صریح بكنیم و پاسخ صریح بخواهیم. نوشته های مدعی رهبری را بخوانیم و بر اساس آنها در بارهٌ وی داوری كنیم. سوادآموزی بالاخره باید از این فایده ها هم داشته باشد. اگر در انقلاب اسلامی گروه بیشتری آن جزوهٌ صد، صد و بیست صفحه ای خمینی را خوانده بودند و لااقل چند نفر زحمت حلاجی جدی آنرا به خود داده بودند، شاید ما روزگار بهتری می¬داشتیم.
رهبری قرارداد غیرقابل فسخ نیست، دو طرف دارد كه هر كدام اختیار فسخ آنرا دارد. در هر گام میباید رفتار رهبر را سنجید و مزایا و معایب پیروی از وی را سبك سنگین كرد. مشكل در این است كه از یك طرف دنبال رهبر بی عیب می گردیم و از طرف دیگر اختیار تام به وی تفویض می كنیم، در صورتی كه نه آدم بی عیب در دنیا هست و نه باید اختیار مطلق به كسی داد. این ترتیب رفتار بیشتر بیانگر كاهلی ماست تا خطرات پذیرش رهبر. می خواهیم كسی را پیدا كنیم كه خود تمامی زحمات را بر عهده بگیرد و ما را به سرمنزل مقصود برساند. در یك كلام دنبال منجی می گردیم و بعد كه دنبالش افتادیم شكایت می كنیم كه چرا به مقصد نرسیدیم و آخر هم نتیجه می گیریم كه عیب از رهبر داشتن بوده است.
باید بین رهبر و منجی فرق گذاشت و از این دومی است كه باید حذر كرد و باید توجه نیز داشت كه كسی از پیش خود منجی نمی شود و پیروان او در سوق دادنش به این مقام نقش عمده دارند. مردم همیشه این بخت را ندارند تا با مصدق آدمی طرف بشوند كه اگر ملتی هم به چشم منجی به او نگاه كند خودش پا از حد رهبری كه در برابر ملتش مسئول است فراتر نگذارد و همیشه در درجهٌ اول شعور آنها را مخاطب قرار دهد نه احساسشان را. فرصت انتخاب بین منجی و رهبر هم (چنانكه در پردهٌ آخر انقلاب قبلی بین خمینی و بختیار پیدا شد) همیشه فراهم نمی گردد. باید از ابتدا درست انتخاب كرد و مهم تر از آن، در طول راه از سنجش كار و بازخواست دریغ نكرد. كار به آن آسانی نیست كه در نظام¬های دمكراتیك صورت می گیرد ولی آن طور هم بی حساب و یكسره نیست كه برخی تصور میكنند. اگر خطری هست از تنگی موقعیت تاریخی است و كوشش برای تغییر این موقعیت یعنی قبول خطر.
نباید امروز برعكس انقلاب قبلی از آن سر بام افتاد و همانطور كه در آن مورد نفس انقلاب هدف شده بود و رهبر مطلق العنان، این بار بر احتراز از هر انقلاب و تن ندادن به هیچ رهبری (چه فردی و چه جمعی) پافشاری كرد. شرایط تاریخی ثابت نمی ماند و نباید طوری رفتار كرد كه گویی از سی سال پیش هیچ چیز عوض نشده. آنهایی كه چنین می كنند و تصور می نمایند كه دارند تجربه ای گرانبها را به كار می بندند، فقط یك انقلاب از تاریخ عقبند.
برگرفته از  ایران لیبرال

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

درس بزرگان در اخلاق مسلمان‌ی

"خواجه نصیرالدین " دانشمند یگانه‌ی روزگار در بغداد مرا درس‌ی آموخت که همه‌ی درس بزرگان درهمه‌ی زندگانی‌ام برابر آن حقیر می نماید و آن این است:


در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود.
روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند؟


من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته‌ای را بدانم.


خواجه نصیر الدین فرمود:
 
ای شیخ تو کوشش‌ها در دین مبین کرده‌ای و اصول اخلاق محمّد که سلام خدا بر او باد را می‌دانی.
و همانا محمّد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته‌اند و از بامداد که مومن از خواب بر می‌خیزد تا شبانگاه، راه بر او شناسانده شده است.
 
امّا چه سرّی‌است که هیچ کدام از ایشان ذره‌ای بر اخلاق نیستند و بی‌اخلاق‌ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمان‌ی‌اش که از وجدان بیدار او است.  
 
من بسیار سفرها کرده‌ام و از شرق تا غرب عالم و دین‌ها و آیین‌ها دیده‌ام .. از 'غوتمه ( بودا ) ' در خاورزمین تا 'مانی ایرانی' در باختر‌زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند.
  
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آن‌که خود را بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد.
 
امّا عیب اخلاق مسلمان‌ی چیست ای شیخ؟
  
در اخلاق مسلمان‌ی هرگاه به تو فرمان‌ی می‌دهند , آن فرمان  ' امّا '  و  ' اگر'  دارد.
  
در اسلام تو را می گویند :
  
دروغ نگو ... امّا دروغ به دشمن‌آن اسلام را باکی نیست
 
غیبت مکن ... امّا غیبت انسان بدکار را باکی نیست
 
قتل مکن ... امّا قتل نامسلمان را باکی نیست .
 
تجاوز مکن ... امّا تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
 
و این ' امّاها ' مسلمان‌آن را گم‌راه کرده و هر مسلمان به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می‌شمرد


با سپاس از نسرین 

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

لیلی و مجنون دات‌کام‌ی








گـلـه می‌کـرد ز مـجـنـون ليلی
کـه شـده رابـطـه‌مـان ايـميل‌ي


حـيـف از آن رابطــه‌ی انسـان‌ي
که چنيـن شد کـه خودت مـی‌دان‌ی


عشــق وقتـی بشـود داتکـــام‌ي
حاصـلش نيسـت بـجـز ناکـــام‌ي


نازنيـن خورده مگـر گرگ تورا؟
برده يا دات‌نِت و دات‌اُرگ تورا؟


بـهـرت   ايـمـيل زدم پيشتـرک
جای سابـجـکـت نوشـتـم به درک


بـه‌درک گــر دل مـن غـمگين‌است
بـه‌درک گــر غم مـن سـنگين‌است


بـه درک رابـطـه گر خورده ترک
قـطـع آنـهـم به جـهنم به درک


آنـقدر دلخـور از اين ايميل‌ام
که به اين رابطـه هـم بی‌ميل‌ام


مـرگ لـيـلی  نِت و مِت را ول‌کن
همه‌را جـــــای 
OK  کـنسـل‌کن

OFF کن  کـامپيوتـر  را جانـم
يار من  باش و ببين مـن
ON ام

اگـرت  حرفـی  و پيغــامی هست
روی  کـاغـذ  بـنـويسش با دست


نـامـه  يـک  حـالت ديگر دارد
خـط  تـو  لــطـفِ‌ مـکـرر دارد


خسته‌از
font و ز format شده‌ام
دلـخوراز گِردِلـی @ (ات) شده‌ام



***


کـرد ريـپـلای بـه ليلی مـجنون
که‌دلـم‌هست‌ از اين سابـجکت خون


باشـه فـردا تـلـفن خواهم کرد
هـرچه گفتـی که بکن خواهم کرد


زودتـر پيـش تـو خـواهـم آمـد
هـی مرتب به تو سـر خـواهم زد


راسـت گفتـی تـو عـزيـزم ليلی
ديـگـر از مـن نـرسـد ايـميل‌ی


نـامـه‌ای پسـت نـمــودم بـهرت
بـه امـيـدی کـه سـرآيـد قهرت
 


با سپاس از دِیسی

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

عمو زنجيرباف - محمّدرضا اسرار

عـمـوزنـجـيـربـاف، عـنـكبوت بـی‌انـصـاف
هركی كه باتو بد شد، براش يه پاپوش نباف

كـه روش يــه كـاسـه‌آشِ، روغـن‌بـرّه بـاشه
وجـب وجـب جـنـازه، تو كوچـه فـرش مـاشه

نـيـمه‌ی شـب سـه‌تازن، توكوچه راه می‌افتن
روی   جـنازه‌هـای،  غـريبه‌هـا   مـی‌خـزن

چادورای  سياشـون،  قـرمــزی  لـبـاشـون
آدمو مـی‌ترسـونه، رقصـای سـايـه هـاشـون

خـبـرميارن بـرات،  قربونيين  پـيش پـات
روتخت تو می‌خوابن، لابد خون‌ميخورن ازلبات

كـی گـفـته دنياروی، دستای تو مـی گـرده
هـركی تـنـش سياه، واست باشـه يـه بـرده

بامهره‌های  خستـه، لنـگو كجـو  شـلخـتـه
آخـر بازی  روشـه،    تاس‌سـياهِ   تخـتـه

عـقب مـيـمـونی ازما، شكل مـانـيستی اصلاً
بدمياری   خيلی بد،  ميبـازی مـطـمعـنـاً

عـمو زنجـيـرباف،  زنـجـيـرارو بـافـتـی
لـقـمـه هـای حرومو، توسفرات انـداخـتـی

ازما كه  بد نـديــدی، خـطُ نـشون  كشيدی
مگه نگـفـتی ديـشب، تو خواب خدا رو ديدی

ميگم خدا توخوابه نازه، يه روزی بی‌اجازه
مـی دم يه بـنّای خـوب، واسـم خـدا بسازه

يه لات بـی سـرو پـا، با قلب و چـشم سياه

يه‌كسی‌كه  بتونه، كارتـو  خــوب  بـسـازه

عـمـو زنجـيــرپـر، يـه روزی از پشـت در
گـورش‌و گـم مـيـكنـه، يــواش‌كی بـی‌خـبـر


دورميشه ازنـگامـون، شاد ميشه باز دلامون
ميـرسه اون روزی‌‌‌كه، سايـه ميشه بــرامون

عـمـوزنجـيـربـاف،  عـنـكـبـوت بی‌انـصاف
هركی كه باتو بد شد، براش يه پاپوش نباف