۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

عمو زنجيرباف - محمّدرضا اسرار

عـمـوزنـجـيـربـاف، عـنـكبوت بـی‌انـصـاف
هركی كه باتو بد شد، براش يه پاپوش نباف

كـه روش يــه كـاسـه‌آشِ، روغـن‌بـرّه بـاشه
وجـب وجـب جـنـازه، تو كوچـه فـرش مـاشه

نـيـمه‌ی شـب سـه‌تازن، توكوچه راه می‌افتن
روی   جـنازه‌هـای،  غـريبه‌هـا   مـی‌خـزن

چادورای  سياشـون،  قـرمــزی  لـبـاشـون
آدمو مـی‌ترسـونه، رقصـای سـايـه هـاشـون

خـبـرميارن بـرات،  قربونيين  پـيش پـات
روتخت تو می‌خوابن، لابد خون‌ميخورن ازلبات

كـی گـفـته دنياروی، دستای تو مـی گـرده
هـركی تـنـش سياه، واست باشـه يـه بـرده

بامهره‌های  خستـه، لنـگو كجـو  شـلخـتـه
آخـر بازی  روشـه،    تاس‌سـياهِ   تخـتـه

عـقب مـيـمـونی ازما، شكل مـانـيستی اصلاً
بدمياری   خيلی بد،  ميبـازی مـطـمعـنـاً

عـمو زنجـيـرباف،  زنـجـيـرارو بـافـتـی
لـقـمـه هـای حرومو، توسفرات انـداخـتـی

ازما كه  بد نـديــدی، خـطُ نـشون  كشيدی
مگه نگـفـتی ديـشب، تو خواب خدا رو ديدی

ميگم خدا توخوابه نازه، يه روزی بی‌اجازه
مـی دم يه بـنّای خـوب، واسـم خـدا بسازه

يه لات بـی سـرو پـا، با قلب و چـشم سياه

يه‌كسی‌كه  بتونه، كارتـو  خــوب  بـسـازه

عـمـو زنجـيــرپـر، يـه روزی از پشـت در
گـورش‌و گـم مـيـكنـه، يــواش‌كی بـی‌خـبـر


دورميشه ازنـگامـون، شاد ميشه باز دلامون
ميـرسه اون روزی‌‌‌كه، سايـه ميشه بــرامون

عـمـوزنجـيـربـاف،  عـنـكـبـوت بی‌انـصاف
هركی كه باتو بد شد، براش يه پاپوش نباف

هیچ نظری موجود نیست: