۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

پارسی - قهار عاصی




گل نیسـت، ماه نیسـت، دل مـاست پارسی
غـوغـای کــه، تَـرنَـم دریـاسـت پارسی

از آفـتاب معجـــزه بـر دوش می کشـند
رو بَـر مـراد و روی به فرداسـت پارسی

از شام تا به کاشغَـر، از سَند تا خُجَند
آیـیــنـه‌دار عــالـــم بالاسـت پارسی

تـاریـخ را، وثیــقه‌ی سبـز و شکوه را
خــون مــن و کــلام مطـــلاســت پارسی

روح بــزرگ وطبل خــراسانـــیان پـاک
چتــر شــرف، چــراغ مسیـحاسـت پارسی

تصویــر را، مُغـازلـه را و تـرانه را
جغــرافیــــایِ معــنویِ مـاسـت پارسی

سـرسـخت در حماسه و همواره در ســرود
پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی

بانگ ِسـپیده، عــرصه‌ی بیدار باش مَـرد
پیـغمبــر هنـــر، سـخــن‌راسـت پارسی

دنیا بگـو مبـــاش، بــزرگی بگـو برو
ما را فضیلتـی‌اسـت کـه مـاراست پارسی


قهار عاصی اجازه نيافت به اقامت در ايران ادامه دهد، روانه افغانستان شد و اندکی بعد در انفجاری در کابل کشته شد

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

بدگویی از زبان دیگران - دکتر رامین کامران


با اوجگیری اعتبارلیبرالیسم بد گفتن به مصدق از موضع چپگرایی رادیكال و بورژوا خواندنش، دروغ پراكنی از مقام طرفداری حكومت پهلوی و عوامفریب شمردنش و بالاخره تكفیرش از مسند مذهبی و لامذهب قلمداد كردنش دیگر خریدار چندانی ندارد و به همین دلیل عرضه كنندگان این سخنها باید لااقل چاشنی آزادیخواهی به حرفهایشان بزنند تا بلكه كسی نیم نگاهی به آنها بیاندازد. از آنجا كه خودشان از این بابت نه اعتبار سیاسی دارند و نه روشنفكری راه جدیدی یافته اند كه عبارت است از اتخاذ سند از گفته های طرفداران مصدق كه برخی از آنها در موارد مختلف و در دوره های متفاوت از سیاست های این دولتمرد بزرگ انتقاد كرده اند. سخن بدگویان با این چاشنی ظاهر منصفانه میگیرد و جملات پراكنده و از متن بریدهٌ دیگران اسباب بهره برداری سیاسی آنان میگردد.
یكی از اشخاص موجهی كه سخنانش گاه و بیگاه به صورت مثله شده و محض كاستن قدر مصدق زینت بخش مقالات و كتابهای این بدگویان میشود خلیل ملكی است كه از چهره های درخشان روشنفكری و سیاست ایران است و كسی است كه از بابت شعور و صداقت و شهامت سیاسی به ندرت میتوان نظیرش را نه فقط در ایران بلكه در جهان سراغ كرد. ملكی از جنس منتقدان چپگرای توتالیتاریسم كمونیستی بود و از همان فلز نادر و گرانبهایی ساخته شده بود كه امثال جرج اورول و آرتور كستلر را از آن ساخته اند. از كسانی كه شهامت روشنفكری خود را به همان اندازه كه مدیون دانش اندوزی مدام هستند به استحكام شخصیت و اصولگرایی اخلاقی خود مدیونند، مثال بارز این نكته كه اگر كارآیی سیاسی بدون اخلاق ممكن باشد بزرگی سیاسی بدون بزرگی اخلاقی ممكن نیست.
از همهٌ حیات پربار ملكی، از همهٌ آنچه كه در باب مصدق گفته و نوشته چند جمله اسباب سؤاستفاده شده. طبعاً با ندیده گرفتن اینكه پربارترین بخش عمر سیاسی ملكی آنی است كه در پیروی از راه و روش و شخص مصدق صرف شده و مقام سیاسی او نیز بیش از هر چیز دیگر مدیون همین انتخاب درست و پایمردی بی تزلزل بوده است. اگر جز این میبود ملكی هم با بسیاری از روشنفكران از توده بریده تفاوتی در آن حد كه امروز دارد نمی داشت. حتماً بر دیگر آنان برتری می یافت ولی اگر آن فرصت تاریخی عظیم را به درستی تشخیص نمیداد و اگر تمامی نیروی و همت خویش را اینگونه در نهضت بزرگ ملی صرف نمیكرد مقامی به آن پایه كه امروز دارد پیدا نمیكرد. به این دلیل ساده كه فرد هر قابلیتی كه داشته باشد اگر فرصت مناسبی برای عرضهٌ آن نیابد و اگر از این فرصت به درستی استفاده نكند، طرفی از استعداد خود نخواهد بست. پیروی از مصدق و پیوستن به نهضت ملی این فرصت بی قیمت را برای ملكی فراهم آورد و او با دل و جان از آن بهره گرفت و قدرش را هم تا روز آخر دانست.
در جمع چهار سخن است كه از ملكی برای ایرادگیری به مصدق نقل میكنند، لااقل این چهارتا، تا آنجا كه من دیده ام، بیشتر عرضه میشود. یكی یكی به آنها میپردازم تا محدودیت بردشان روشن شود.
خطر اصلی حزب توده بود؟
میگویند ملكی به مصدق هشدار داده كه خطر اصلی از جانب حزب توده متوجه اوست و مصدق به این امر بی اعتنایی كرده است و بالاخره در نهایت همین خطر حزب توده بوده كه باعث كودتا شده. دو مسئله در این داستان روی هم مونتاژ شده است كه هر دو خطاست. یكی اینكه حزب توده خطر اصلی بوده و دیگر اینكه كودتا محض جلوگیری از خطر كمونیسم انجام شده است.
باید به صراحت گفت كه حزب توده به هیچوجه بزرگترین خطر متوجه به نهضت ملی نبود و ملكی در بزرگ شمردن خطر حزب توده هیچ تفاوتی با دیگر روشنفكران بریده از احزاب كمونیستی در سراسر دنیا نداشت. این اشخاص بعد از بریدن از كمونیسم مانند كسی كه ناگهان از كابوس بیدار شده باشد با خشم و كینهٌ فراوان كه هر دو هم بسیار موجه بود، از ایدئولوژی و حزبی كه سالها در خدمت آن گذرانده بودند یاد میكردند و آنهارا، گاه با قدری اغراق، بزرگترین خطر برای آزادی و دمكراسی میشمردند. این بینش در سطح جهانی كه به دو اردوگاه ایدئولوژیك تقسیم شده بود درست بود ولی در كشورهای مختلف به یكسان صدق نمیكرد، شاید كمونیسم در اروپا بزرگترین خطر بود ولی در ایران نبود.
دولت ملی ایران آن روزگار با استعمار فرتوت انگلستان درافتاده بود و نمیخواست به منطق دوقطبی جهان تن بدهد و زیر حكم آمریكا یا شوروی برود. در این وضعیت خطر اصلی كه ایران را تهدید میكرد خطر انتقامجویی انگلستان و ضربه دیدن از آمریكا بود كه در موقعیت كوبیدن نهضت ملی بودند و بالاخره هم به این كار موفق شدند. شوروی علیرغم تمام خطری كه در سطح جهان برای آزادیخواهی ایجاد كرده بود و با تمام مشكلاتی كه برای دولت مصدق فراهم آورده بود، حتماً بزرگترین تهدید نبود. حزب توده هم كه مجری سیاست آن كشور بود بزرگترین خطر مقابل نهضت ملی نبود چون روز به روز در برابر آن ضعیف تر شده بود و زحمات خود ملكی و یارانش در تضعیف حزب توده نقش عمده داشت.
مقابله با كمونیسم بهانهٌ كودتا بود نه انگیزهٌ آن. پس از مرگ استالین حكومت شوروی از بابت سیاست خارجی فلج شد و تا روی كار آمدن خروشچف فلج ماند. این كم شدن خطر شوروی نه تنها باعث این نشد كه حریفان از فكر كودتا صرف نظر كنند بلكه برعكس موجب گردید تا با اطمینان تمام به این كار اقدام نمایند و به یاری بخت موفق هم بشوند. به این دلیل ساده كه برای آنها هم خطر بزرگ خطر كمونیسم نبود تا بخواهند با آن مقابله كنند، خطر نهضت ملی و سیاست بی طرفی اش بود كه میتوانست برای دیگران سرمشق بشود و در نهایت هم شد. به بهانهٌ تهدید كمونیسم آنرا میكوبیدند ولی از ترس واكنش شوروی جرأت ضربه زدن به آنرا نداشتند. دلیل اینكه ملكی این اندازه از جانب كمونیسم احساس خطر میكرد روشن است ولی مهمترین خطر شمردن كمونیسم نشانهٌ محدودیت دید اوست. خطر اصلی از جانب آنهایی بود كه كودتا كردند و موفق هم شدند. كودتا هم برای جلوگیری از كمونیسم نبود كه در ایران از زمان شروع نهضت ملی روز به روزپس رفته بود، برای چنگ انداختن بر كشور و منابع طبیعی آن بود.
این سخن بی پایه كه خطر كمونیسم ایران را تهدید میكرد و كودتا حاصل انتخاب بین بد و بدتر بود از روز اول محور گفتار تبلیغاتی توجیه كنندهٌ كودتا بوده است. دلیل اقبال ناگهانی خدمتگزاران قدیم و جدید آمریكا به این حرف ملكی یافتن چهرهٌ موجهی است برای عرضهٌ حرفی كه در دهان ملكی اغراق بود و از زبان آنها دروغ وقیحانه است.
چرا مصدق حزب درست نكرد
مورد دوم مسئلهٌ حزب درست نكردن مصدق است و یادآوری این امر كه ملكی لزوم این نوع سازماندهی را به وی یادآور شده ولی مصدق تن به این كار نداده و در نهایت همین امر اسباب شكست نهضت ملی را فراهم آورده است. دل نگرانی ملكی بسیار موجه است ولی این ایراد او هم وارد نیست.
باید در درجهٌ اول به نوع رابطهٌ مصدق با حزب و احزاب چه قبل و چه بعد از رسیدن به نخست وزیری توجه داشت. مصدق در تمامی عمرش یك بار عضو حزب شد كه آنهم حزب اعتدال اوایل مشروطیت بود. حزبی محافظه كار كه با منش سیاسی مصدق و روش عمل او نزدیك بود. خود او سالها بعد یكبار در مجلس گفت كه تا وقتی دستگاهی درست كار میكند نباید به آن كاری داشت و هنگامی باید اصلاحش نمود یا تغییرش داد كه دیگر درست كار نكند. به سختی میتوان شعاری موجزتر از این برای تعریف محافظه كاری هوشمندانه پیدا كرد. از این حكایت حزب اعتدال گذشته مصدق همیشه به صورت منفرد به فعالیت سیاسی ادامه داد. به هر حال تغییر قانون انتخابات توسط مجلس دوم كه از دورهٌ سوم تقنینیه به اجرا گذاشته شد و اختیار مملكت را در عمل به دست ملاكین و رؤسای عشایر سپرد، به شكل گیری احزاب و به تحكیم پایهٌ دمكراسی لطمهٌ اساسی زد و اصلاً یكی از موانع اصلی بی رمقی احزاب در ایران بود. دوران دیكتاتوری پهلوی اول هم كه تكلیفش روشن است. این منفرد بودن مصدق ماند تا تشكیل جبههٌ ملی كه او رهبر (و نه رئیس) طبیعی آن بود. این جبهه كه در ابتدا به معنای درست كلمه همان جبهه بود و كسی هم جلوی درش پاسبان نگذاشته بود تا مانع ورود سازمانها و افراد داوطلب بشود، در عمل بیان سازمانی نهضت ملی بود. مصدق خود را رهبر نهضت ملی میدانست، نهضتی كه برنامهٌ حزبی محدود نداشت و كارش بسیار از برنامهٌ حزبی كلی تر و اساسی تر بود و میباید ایرانیان را در یك جنبش وسیع جا میداد. به عنوان مثال مردم ایران در اوان مشروطیت هم در یك حزب واحد گرد نیامده بودند تا داد خود را ازاستبداد سلطنتی بستانند. احتمالاً از دید مصدق شركت آنها در نهضت ملی هم كه دنبالهٌ منطقی نهضت مشروطیت بود حاجت به این كار نداشت. دو هدف اصلی نهضت ملی كه احقاق حق از حریف خارجی بود و تعیین و تحكیم نظام سیاسی در داخل با نهضت مشروطیت تفاوتی نداشت و طبیعی بود كه از دید مصدق حاجت به حزب نداشته باشد.
این موضع مصدق در بارهٌ حزب و حزب سازی مطلقاً به این معنی نبود كه اصولاً با درست كردن حزب مخالف است یا اینكه از اهمیت حزب غافل است. او برعكس دائم اجزاء و اعضای جبههٌ ملی را به تشكل سازمانی تشویق میكرد و معمولاً هر بار كه طرفدارانش برای ابراز نگرانی از قابلیت سازمانی حزب توده كه تنها نقطهٌ قوتش دسته راه انداختن و اغتشاش خیابانی بود، به سراغ او میامدند، در پاسخ آنها را به فعالیت سازمانی و تمركز نیرو برای مبارزه تشویق میكرد. كار درستی هم بود و مسئولیت را به آنهایی محول میكرد كه باید. مصدق به شهادت خازنی رئیس دفترش هفت روز هفته از صبح زود تاپاسی از شب یكسره كار میكرد و تازه بیشترین بخش كارهای دولت و در عمل هرآنچه را كه به قضیهٌ نفت مربوط نمیشد، بر عهدهٌ هیئت وزرا نهاده بود تا به كار اصلی برسد. در این شرایط او از كجا میتوانست برای ایجاد و ادارهٌ حزب وقت پیدا كند. این وظیفهٌ همراهان و طرفدارانش بود كه چنین مهمی را بر عهده بگیرند. ملكی بهتر از همه از عهدهٌ این كار برآمد و دیگران هم در حد خود زحمت كشیدند. این را هم اضافه كنم كه هیچ حزب یا جنبش یا جبههٌ لیبرالی نمیتواند در سازماندهی به پای احزاب كمونیست و فاشیست برسد. نوع سازمان با نوع ایدئولوژی هر حركت سیاسی تناسب دارد. سازمان شبه نظامی ایدئولوژی توتالیتر میطلبد. كارآیی سازمانی توده ای ها یا فرضاً مجاهدین خلق هم كه از همان قماشند حسرت خوردن ندارد چون اساساً با آزادیخواهی منافات دارد.
ملكی به دلیل سابقهٌ فعالیت حزبی و توقع بسیار زیاد از سازماندهی حزبی تصور میكرد كه باید پشتیبانی سازمانی از نهضت ملی در یك حزب متمركز شود. حزب درست كردن مصدق هم غیر از این معنایی نمیتوانست داشته باشد كه بخواهد همهٌ طرفداران خود را در حزبی واحد گرد بیاورد. این حزب فرضی میباید برنامه های اجتماعی به سبك دیگر احزاب عرضه مینمود و بالاجبار میبایست بین گرایشهای راست و چپ یكی را انتخاب میكرد. این كار جز رماندن یا لااقل سست كردن گرایش بخشی از طرفداران نهضت ملی ثمری نمیتوانست داشته باشد. احتراز مصدق از تشكیل حزب نشانهٌ عدم تمایلش بود به محدود كردن كار مبارزه ای كه به معنای دقیق كلمه ملی اش میدانست، به یك دسته و گروه و حزب. حزب درست كردن ناگزیر این تصور را ایجاد میكرد كه پشتوانهٌ او در بین ملت محدود است به اعضای یك حزب و دستهٌ معین.
حرف ملكی از پیشینهٌ كار حزبی اش در حزب توده سرچشمه میگیرد و كلاً سخن بجایی است. كار سیاسی مؤثر حاجت به حزب و سازمان دارد. ولی باید به نوع كار هم توجه داشت. هر كاری را نمیتوان به یك حزب محول كرد، كاری از آن نوع كه نهضت ملی در حال انجامش بود اصولاً كار یك حزب نیست و جبهه ایست. درست كردن حزب واحد از طرف مصدق وی را خواهی نخواهی به راهی میانداخت كه بسیاری از رهبران جهان سوم پیمودند و در عمل بسیاری شان پس از بیرون راندن استعمار یك حزب را چنان بر سرنوشت مملكت مسلط كردند كه شكل گیری نظام چند حزبی را كه لازمهٌ دمكراسی است سالها به تعویق انداخت و اصولاً در برابرش مانع جدی تراشید. اصلاً خود جبههٌ ملی هم پس از پیروزی در مسئلهٌ نفت و تثبیت دمكراسی پارلمانی در داخل مملكت دیگر علت وجودی خویش را از دست میداد و منطقاً باید منحل میشد و جای خود را به احزاب مختلف میداد، احزابی كه مهمترین هایشان میباید از شكم همین جبهه بیرون میامدند و بدون شك یكی از شاخص ترین آنها همان «نیروی سوم» ملكی بود.
جبههٌ ملی منظومهٌ دمكراتیكی بود كه بر اساس انتخاب نظام سیاسی كشور (و طبعاً مبارزه با نفوذ بیگانه) شكل گرفته بود نه بر اساس برنامهٌ حزبی. حزب ساختن از آن جز محدود كردنش، فلج كردنش از بابت عمل سیاسی و در نهایت انداختنش از حیز انتفاع حاصلی نداشت. دیدیم كه از وقتی خواستند همین جبههٌ ملی (دوم) را، بر خلاف نظر صریح و منطقی مصدق كه از تبعیدگاهش در احمدآباد اعلام شد، حزب بكنند چه بر سر خودشان و مبارزه در راه دمكراسی آوردند. اینكه خلیل ملكی و طرفدارانش، یعنی قابل ترین بخش سازمانی جبههٌ ملی اول را (چه از بابت بسیج مردمی و چه فعالیت سندیكایی و چه نظریه پردازی روشنفكری) به این دستگاه راه ندادند فقط طنز تلخ تاریخ نبود نشانهٌ درستی بینش مصدق هم بود برای تفكیك قائل شدن بین حزب و جبهه.
داستان رفراندم
نكتهٌ سوم نادرستی رفراندم است و اینكه ملكی (مانند بسیاری دیگر از شخصیت های جبههٌ ملی) به مصدق هشدار داده بود كه چنین نكند. منتقدان گاه این را نیز اضافه میكنند كه اگر رفراندم انجام نشده بود كودتایی هم انجام نمیشد و كودتا به نوعی واكنش به رفراندم بوده است. بنا بر این اگر مصدق چنین كاری نكرده بود ای بسا بیست و هشت مردادی هم پیش نمیامد.
اول از همه باید اینرا روشن كرد كه رفراندم واكنشی بود به برنامهٌ كودتا نه برعكس. نكته در اینجاست كه كودتا، چنانكه مختصری توجه روشن میكند كاری نبود كه یكشبه طرح شود و انجام بپذیرد تا بشود گفت كه وقتی رفراندم در نیمهٌ مرداد انجام گرفت ظرف دو هفته كودتا طرح شد و به اجرا گذاشته شد. این ادعا در حقیقت بخشی از آن گفتار تبلیغاتی است كه كودتا را قیام خودجوش ملی قلمداد میكرد و از آنجا كه چنین قیامی طرح ریزی قبلی ندارد در قالب آن جا میافتاد. همینقدر كه كودتا بودن قضیه روشن شده باشد دیگر نمیتوان صحبت از واكنش سریع كرد و باید وقت لازم برای طرح و اجرای طرح را هم در نظر گرفت.
وقتی این كار را بكنیم باید به اندازهٌ كافی به عقب برگردیم تا برای تحلیل تاریخی پرسپكتیو درست داشته باشیم. عقب رفتن تا شروع نخست وزیری مصدق لازم نیست، هر چند كوشش برای ساقط كردن دولت او از همان روز اول شروع شد، ولی باید لااقل تا مارس 1953 كه مصادف است با مرگ استالین عقب برویم چون به شهادت كودتاگران از این زمان بود كه اجرای طرح عملیاتی چراغ سبز گرفت و اولین قدمش هم كشتن افشارطوس بود. وقتی فاصلهٌ كافی گرفتیم خواهیم دید كه چگونه كارهای مختلفی برای آماده كردن زمینهٌ كودتا انجام گرفت كه هدف آنها تحت فشارگذاشتن و ساقط كردن مصدق از طریق مجلس بود كه جریان ظاهر قانونی داشته باشد و بعد مهار كردن مردم به ضرب نیروی ارتش تا دوباره «سی تیر»ی پیش نیاید. دونالد ویلبر در گزارشش مینویسد كه هفته ای صد هزار تومان (به قول پیرمردها «صدهزار تومان آن موقع») صرف خرید نمایندگان مجلس میشد. از این زمان بود كه حملات برخی نمایندگان به مصدق شدت گرفت. بقایی و مكی هم كه با تمام وقاحت از مقابلهٌ مستقیم با مصدق ابا داشتند ناگهان از این دوره بود كه شروع به حملات تند و یارگیری وسیع كردند و زهری هم تا آنجا پیش رفت كه دولت را استیضاح كرد.
روشن بود كه مصدق نمیتواند با چنین مجلسی كه شمار قابل توجهی از اعضایش رسماً در برنامهٌ ساقط كردن دولت به كمك دول خارجی شریك شده بودند و پارلمان را به قصد زیر فشار گذاشتن مصدق فلج كرده بودند، كار كند. اول مرحلهٌ تعیین تكلیف با مجلس استعفای وكلای نهضت ملی بود كه استعفای شمار دیگری از نمایندگان را نیز به دنبال آورد و مجلس را عملاً تعطیل نمود چون تعداد نمایندگان از حد نصاب لازم برای تشكیل جلسه كمتر شد. ولی مسئله این بود كه مصدق به هیچوجه نمیخواست مجلس تعطیل شود و كشور بی مجلس بماند. نمیشد برای راه انداختن دوبارهٌ مجلس تا پایان دورهٌ هفدهم (خرداد 1334) صبر كرد. تنها راه انحلال مجلس بود و مصدق هم به این دلیل كه از اول با تغییر در قانون اساسی و دادن حق انحلال مجلس به شاه مخالفت كرده بود، نمیتوانست از او چنین كاری را بخواهد. تنها راه مراجعه به آرای مردم بود كه صورتی جز رفراندم نمیتوانست بگیرد. آنچه در این رفراندم مورد انتقاد بود و هست مخفی نبودن رأی گیری است نه نفس همه پرسی. از آنجا كه ملت صاحب حق حاكمیت است و نمیتوان تحت هیچ عنوانی این حق را كه اختیار قطع و فصل نهایی تمامی تصمیمات سیاسی است از وی سلب نمود، رفراندم مشروع بود حتی اگر در قانون هم پیش بینی نشده بود.
به هر حال انحلال مجلس كه بالاخره و به ناچار شكل رفراندم گرفت اجتناب ناپذیر بود، هم برای خلاصی از شر نمایندگانی كه رسماً در خدمت كودتا بودند و هم برای باز كردن راه انتخابات جدید كه باید با قانون نوین انجام میشد و بالاخره بعد از چندین سال وزنهٌ مردم باسواد را در مجلس سنگین میكرد و این نهاد را از تیول ملاكین و رؤسای عشایر خارج میساخت. تازه مصدق رفراندم را مستقیماً اسباب بستن مجلس نكرد. نتیجهٌ كار را پیش شاه فرستاد تا پس از تأیید و توشیح او مجلس را ببندد و به این ترتیب حق ناروایی را هم كه در بازبینی قانون اساسی به وی داده شده بود از محتوا خالی كند. وقتی شاه طفره رفت و در اجرای كودتای نظامی شركت كرد و پس از شكست اول از مملكت فرار كرد، مصدق هم رأساً انحلال مجلس را اعلام كرد تا بتواند هر چه زودتر انتخابات جدید را انجام بدهد.
انجام رفراندم حتماً راه حل ایده آل نبود ولی در آن شرایط چه چیزی در كجای آن مملكت ایده آل بود كه این یكی باشد؟ اگر مصدق به این وسیله كه به هر حال موجه ترین بود مجلس را منحل نمیكرد چه میباید میكرد؟ به مجلس میرفت تا با آرایی كه انگلیس و آمریكا پیش خرید كرده بودند ساقط شود و حاصل این همه زحمت و فداكاری ملت را دو دستی تقدیم حریف كند؟ خودش هم بارها به این مسئله اشاره كرده كه نمیتوانست خطر ساقط شدن از طرف مجلس را قبول كند و نه مقام خود را كه حتماً در چشمش اهمیتی نداشت، بلكه حاصل مبارزات ملت را به دشمن وابگذارد. خلاصه كنم منحل نكردن مجلس مانع ساقط كردن مصدق نمیشد، فقط آنرا تسهیل میكرد.
پیشنهادات دههٌ چهل
حرف دیگری كه از ملكی نقل میشود این است كه شاه و علم طی دیدارهایی كه در اوایل سالهای 1340 با وی داشته اند به طور تلویحی گفته اند كه مانعی برای شركت جبههٌ ملی در دولت یا حتی تشكیل دولت از طرف این گروه نیست ولی اعضای جبههٌ ملی این فرصت گرانبها را از دست داده اند و امینی با استفاده از این موقعیت بوده كه به نخست وزیری رسیده و زده و برده.
این داستان را هم باید به نوبهٌ خود در متن تاریخیش قرار داد تا بردش روشن شود و این نتیجه های فوری و سستی كه برخی میخواهند از آن بگیرند حلاجی شود.
اول از همه باید از روشن كرد كه اصلاً هدف جبههٌ ملی چه بوده است، شركت در دولت و گرفتن چند وزارتخانه یا اجرای قانون اساسی. اگر اولی بود كه خوب شركت در دولت علم یا هركدام دیگر از نوكران شاه ایرادی نداشت و البته حاصلی هم نداشت. ولی مگر هدف مبارزه در راه مصدق فقط وزیر شدن بود كه اعضای جبههٌ ملی منتهز فرصت باشند تا به محض دعوت به دستبوس بروند و حكم وزارت بگیرند؟ اگر این افراد در هر دولتی كه فرمانبر شاه باشد شركت كرده بودند فقط آبروی خود را بر باد داده بودند. كما اینكه وقتی در دولت فرمانبر خمینی شركت كردند همین بلا بر سرشان آمد. جبههٌ ملی فقط در صورتی میتوانست با آبرو و مطابق با منطق حیات سیاسی اش بر مسند دولتی بنشیند كه قدرت دولتی را از شاه بستاند و چنانكه باید خود اختیار كار مملكت را در دست بگیرد. ولی آیا میتوان از یك حرف كنایه آمیز شاه به ملكی چنین نتیجه گرفت كه وی آماده شده بود از قدرت مطلق دست بردارد و در گوشهٌ كاخش بنشیند و اختیار همه چیز را به دست دولت بدهد؟ شاه در همان اوایل سالهای 1340 با تمام فشارهای داخلی و خارجی تن به یك انتخابات آزاد نداد چون نتیجه اش را میدانست و كاملاً آگاه بود كه اگر كار اینطور شروع شود بالاخره به همانجایی خواهد رسید كه در دوران مصدق رسیده بود یعنی سلب اختیار از شاه و تقلیل مقام سلطنت به همان نقش تشریفاتی كه باید.
اینكه ملكی این سخنان را جدی گرفته و حتی بعد از مدتها قابل نقل هم شمرده بیش از هر چیز نشانهٌ حسن نیت و سادگی اوست و این تصور كه شاه نشسته آنجا تا با دو كلمه حرف منطقی قانع شود و نزدیك به ده سال بعد از كودتایی كه تمامی اقتدارش را مدیون موفقیت آن بود بیاید و قدرت را بدهد به دست همانهایی كه با آن كودتا از كار بركنار شده بودند. اصلاً چه دلیل داشت كه شاه بخواهد چنین كند. او میدانست كه در موضع ضعف است و باید مختصری به مخالفان امتیاز بدهد ولی این اندازه هم ساده لوح نبود كه همه چیز را به دست حریف بسپارد و از میدان قدرت بیرون برود. میزان نفرت او از مصدق و مصدقی ها كه شهرهٌ عام است، فشار آمریكا هم متوجه وادار كردن او به انجام اصلاحات برای جلوگیری از خطر كمونیسم بود نه برای ایجاد دمكراسی. اینكه ملكی چنین تصوری كرده از سادگی و این سادگی از درستكاری و صداقت كم نظیر خود اوست كه خواهی نخواهی همیشه ردی از این صفات را نزد دیگران نیز میجست. ولی از این حرفها اصلاً نمیتوان نتیجه گرفت كه شاه آماده بوده تا از قدرت مطلقه صرف نظر كند ولی جبههٌ ملی نرفته قدرت را از دست او بگیرد. اگر هم ملكی میتوانست در آن سالها در شاه صداقتی سراغ كند كه نبود و به هر حال در همان زمان هم از واقع بینی به دور بود كسی كه امروز به پشت سر خود نگاه میكند و عاقبت تشنج ها و تحول های اوایل دههٌ چهل را میداند، مطلقاً مجاز به چنین خوشبینی بی حسابی نیست. شاه احتیاج داشت به انجام اصلاحات سیاسی تظاهر كند و برای این كار محتاج كسی بود كه بتواند این حركت را موجه جلوه دهد و به اصطلاح به مردم بفروشد. این آدم امینی بود كه خاتمی دستگاه آریامهر بود و وظیفه اش را بسیار خوب انجام داد و به موقع هم از كار مرخص شد ولی تا آخر عمر از شهرت كذبی كه به این ترتیب به آزادیخواهی پیدا كرده بود استفاده برد. طرفداری از امینی كردن نیز همانقدر عاقبت داشت كه شركت در دولت مطیع شاه فقط با این تفاوت كه مضراتش را داشت بدون سودش. مگر دولت این شخص اجازهٌ چاپ یك نشریه به جبههٌ ملی داد كه در عوض طلبكار حمایت باشد؟
نتیجهٌ اخلاقی
این حكایت دو نتیجهٌ اخلاقی دارد.
اول برای جوانان آزادیخواهی كه ممكن است تحت تأثیر این حرفها قرار بگیرند. این گروه باید از دیدن تقلید آزادیخواهی نزد دیگران اعتماد به نفس كسب كنند و بیش از پیش مطمئن گردند كه راه درست را برگزیده اند. نه فقط از بابت اینكه امروزه باد به بیرقشان میوزد، بل از این جهت كه بدانند در دراز مدت هم این راه سیاسی آبرومندترین است و نباید از هوچیگری این و آن جا خورد. مصدق از بیست و هشت مرداد تا به امروز مورد طعن و لعن تمامی دولتهایی بوده كه در مملكت خودش روی كار آمده اند ولی میبینیم كه سایه اش روز به روز بر ایران گسترده تر شده. اگر راستی كردارش و درستی راهش نبود چنین چیزی ممكن نمیشد.
دوم برای این جیب برهایی كه میكوشند برای بی قدر قلمداد كردن لیبرالیسم از كیسهٌ خود لیبرال ها سرمایه فراهم كنند. باید به آنها گفت كه بهتر است به دنبال زندگی آبرومندانه بروند و اگر اصرار دارند نان نادرستی بخورند همدستهایی از قماش خودشان بجویند نه از جنس ملكی.

تاریخ نگارش نوامبر 2007


برگرفته از ایران‌لیبرال

تب یا مرگ؟ چه كسی از مرگ نظام میترسد؟ - دکتر رامین کامران


از دکتر رامین کامران

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

غیـرتی اعـطـاکـن امّـا کـارسـاز! - ابوالحسن کمالی














ای بهــار، ای آفـرینش ای فـراز

نوجـوان مانـدی بدیـن عمـر دراز


ای تـــو مقبــول همـه فرهنـگ‌ها

ای تـــو مضـمـون هـمـه آهنـگ‌ها


تحـفــه آری لاله‌هـای سـرخ و زرد

بــاده و افـیـون ز کـاخ لاجـورد


گــر گشـایی دفتـر از روز نخسـت

جـلـوه‌یی از سایـه‌‌روشن‌هـا درسـت


بـازگـویی فتنــه‌هـا، بـی‌دادهـا

یـادهـا آری تــو از بـربـادهـا


لیـک ایـن خفتـه نمی‌خیزد ز خواب

آب و تـریاک‌سـت و تریاک‌سـت و آب*


گـاه پنـداری کـه مَـردُم مُرده‌اند

یا که مسـموم‌اند و سَمی خورده‌اند


بـازگـویـم نـعــرهٔ خـامـوششـان

تـا شـود بیـدار عقل و هـوششـان


ای خـداونـدِ کـریـم و چـاره‌سـاز

غیـرتی اعـطـاکـن امّـا کـارسـاز!


بعـد از آن خـانـه‌تکانی‌هـای عید

خانـه جارو کـن از این قوم پلید


خـانـه شـد تـاراج مُشـتی نابکار

شـرمشـان نز بـنـده نز پروردگار


آتشـی از خـشـم مــردم بــرفروز

این دغـل‌بازان شـیـطان را بسـوز


تــــا صبـا فــرش زمـرّد گسـترد

پــــردهٔ پـنــدار از هم بَـردرد


گر خدا عشق است، عشق از آن ماست

عشـق مُخـلِـص از ریاکاران سـواست


*پیشینیان به یاد می‌آورند که بامدادان ماه رمضان، پس از نیایش، اندکی مانده به بانگ‌نماز بامداد و توپ سحر از پشت‌بام‌ها ندا برمی‌خاست که "آب‌است و تریاک" یعنی دیگرزمانی نمانده‌است. از یک روی نشان است به آن ندا و از روی دگر به ویژه‌گی‌ی تخدیرکننده و زهرآگین تریاک.


۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

زندگانی چیست؟ نقشی با خیال آمیخته - ژاله قائم‌مقامی

زنـدگـانـی چیسـت؟ نقشی بـا خـیال آمیـخـتـه
راحـتی با رنـج و عـیشی بـا مــلال آمیـخـتـه...


کیست زن؟ای وای این بازی‌گر,این بازی‌چه چیست؟
گوهـری بـی مـایـه بـا خـاک سـفال آمیـخـتـه


سـال عـمـرش دیـرپـوی و شـاخ عـقلش دیرخـیـز
حـسـرتِ آیـنـده را بــا نقش حــال آمیـخـتـه


آتشـی سـوزنــــده دراشـکِ فـریـب افـروخـتـه
عـفـتـی بـا شـهـوتـی بـی‌اعـتـدال آمیـخـتـه


صـورتِ مصـنـوع از سُـرخـاب و سُـرمـک سـاخـتـه
خـلقـتـی مـکـروه بـا غَـنـج و دَلال آمیـخـتـه


زشـتـخـویـی را فـروپوشـانـده با رَنـگ جـمال
ضـعـفِ روحـی را بـه روی احـتـیـال آمیـخـتـه


چیسـت مرد؟این ظاهر بی‌باطن,این هیچ,این کلم!
کـآسـمـان گـویـی گُلَش را بـا ضَـلال آمیـخـتـه


رایـتِ عـزم‌الـرجـالـش بــر فـلـک افـراشـتـه
لیـک با حـزم‌النسـا, عـزم‌الـرجـال آمیـخـتـه


کیسـت آخر؟ جـز فـراهـم‌سـاز ناخـوش لقـمـه‌ای
لـقـمـه‌ای با اشـک و با خـون عیال آمیـخـتـه


عـشـق آتشـنـاک او در دامـــن بسـتـر خـمـوش
وصلتش بـا فَصـل و مِهـرَش بـا جِـدال آمیـخـتـه


ازدواج شـرعـی انـــدر عـهـد کـفـراندوز مـا
چـیسـت مـی‌دانـی؟ حـرامـی بـا حـلال آمیـختـه


شـمع سـفـره‌عـقـد, بـا دسـتِ دروغ افـروخـتـه
نـقـل بـزم سـور, بـا زهـر قـتـال آمیـخـتـه


ازدواج شـرعـی اسـت ایـن یـا زنـای شـرع‌رنگ؟
نی غـلط‌گفتـم, نِکـاحـی بـا نَـکـال آمیـخـتـه


آنچـه من دیـدم بـه عـهـد شـوم شـوهـرداری‌ام
بـود خـود جـمعـیـتـی بـا اخـتـلال آمیـخـتـه


ور یکی زان هردو نیک افتاد, کاین هم نادراست
خــاک نـاپـاکـی‌اسـت بـا آبـی زلال آمیـخـتـه


الـغـرض گـر نقشِ هسـتـی را نـکـو بیـنـد کسی
یک جهان زشـتی‌اسـت بـا قدری جـمال آمیـخـتـه


ژاله قائم مقامی مادر شاعر معروف "حسین پژمان بختیاری" است.
در جوانی با مردی نظامی، از خوانین و روسای بختیاری، ازدواج کرد و بعد از طلاق یگانه فرزندش را از آغوشش گرفتند.

زنان برجستهٔ ایران - بی‌بی‌خانم استرآبادی


بی‌بی خانم استرآبادی
نخستین‌یار در سال 1324 هجری قمری، مدرسه‌ای به‌نام «دوشیزگان» توسط «بی‌بی خانم وزیراُف» برای دختران گشایش یافت. اما اقدام جسورانه‌ی او با مخالفت بسیاری روبه‌رو گشت، بطوری‌که پاره‌ای از مخالفان تصمیم به ویران‌کردن مدرسه گرفتند.


«بی‌بی خانم» در اثر فشار مخالفان به وزارت معارف شکایت برد، اما در جواب وی گفتند که صلاح بر این است که مدرسه تعطیل شود. ایستادگی و مقاومت سودی نداشت و بالاخره مدرسه تعطیل گردید. پس از به توپ‌بستن مجلس شورای ملی، «بی‌بی خانم» پیش «صنیع‌الدوله» وزیر معارف رفت. این‌بار تقاضای وی پذیرفته شد مشروط بر این که مدرسه فقط به دختران 4 تا 6 سال اختصاص داشته باشد و کلمه‌ی «دوشیزه» نیز از تابلوی مدرسه حذف گردد.
در تاریخ روشنگری زنان، جایگاه و نقش اولین مدارس از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. اگر چه این آموزش در آغاز کار در اختیار خانواده‌ های مرفه آن روزگار بود اما باتلاش و مبارزه‌ی زنان، این پدیده گسترش یافت و موضوع آموزش و پرورش، سطح وسیع‌تری از دختران و زنان را در برگرفت. باید گفت که همان اندک فضای آموزشی و نقش آگاهی‌دهنده‌ی آن در آن زمان، تأثیر به سزایی در شکل‌گیری اعتراضات حق‌طلبانه‌ی زنان داشت.
درست در زمانی که سواد آموزی زن، گناه بزرگی شمرده‌می‌شد و مدارس دخترانه، مخالف شرع اسلام به نمایش در می‌آمد و بانگ «وای به حال مملکتی که در آن مدرسه‌ی دخترانه تأسیس شود» در همه‌جا طنین‌افکن بود، زنی روشنفکر و مبارز با نام «بی‌بی‌خانم استرآبادی» دست به تأسیس اولین مدرسه‌ی دخترانه به سبک نوین زد و نام آن را مدرسه‌ی «دوشیزگان» گذاشت.
این مدرسه و نام آن، خواه ناخواه جنجال بر‌انگیزبود. زیرا به باور چنین افرادی که وجود مدرسه‌ ی دخترانه را گناه بزرگی می‌شمردند، واژه‌ ی «دوشیزه» برای گذاشتن بر سر در چنین مدرسه‌ای، شهوت‌انگیز تلقی می‌شد. باورمندان به چنین طرز تفکری، در اعلامیه‌ای نوشتند که این دبستان دوشیزگان، مال زنى است که افراد فاسد در منزلش تار می‌زنند و خانه‌اش، محل اجتماع هنرمندان است. به همین دلیل مدرسه‌ی مورد نظر پس از یک ماه بسته شد.
«بی‌بی خانم استرآبادی» در سال 1274 ه.ق به دنیا آمد. پدر او «محمدباقرخان استرآبادی» از بزرگان گرگان و مادرش «خدیجه خانم» معروف به «ملاباجی» از معدود زنان باسواد آن دوره بود. خدیجه خانم در واقع، یکی از ندیمه‌های (شکوه السلطنه) از زنان «ناصرالدین شاه» به حساب می‌آمد که کار تدریس کودکان دربار ناصری را نیز به عهده داشت.
خدیجه خانم بیست و دو ساله بود که با «موسى‌خان وزیرى» از صاحب منصبان بریگاد قزاق ازدواج کرد.حاصل این ازدواج هفت فرزند بود که معروفترین آنها «کلنل علینقی وزیری» موسیقیدان و پایه‌گذار هنرستان موسیقی و ارکستر ملی است و نیز «حسن وزیری» که در هنر نقاشی از شهرتی برخوردار است.

«بی‌بی خانم» در دوران نوجوانی و جوانی، ضمن بهره‌مند شدن از درس‌های مادر ، در مقایسه با دیگر زنانِ در بندِ حرم شاهی، از این امتیاز بزرگ برخوردار بود که بتواند هم دنیای درون حرمسرا را تجربه کند و هم دنیای بیرون آن را. او توانست با مشاهده‌ی وضعیت زنان چه در متن جامعه و چه در فضای بسته‌ی حرمسرا، شاهد این مسئله باشد که هر دو گروه، در اسارت دنیای تنگ نظری و سودجویی نظام مردسالار هستند.

در آن دوره، زنان همچون بردگان، از هیچ‌گونه حقی خوردار نبودند. حتی دختران خانواده‌های فقیر، خرید و فروش می‌شدند. نگاه آنان به زن همچون موجودی نادان، ضعیف، خطاکار و دسیسه‌گر بود. در چنین فضای سنگین فکری و تسلط مطلق اندیشه‌های زن‌ستیز بود که «بی‌بی خانم» با شهامتی بی‌نظیر، به تنهایی پا به میدان نبرد با یکی از کهن‌ترین شکل‌های ستمگری گذاشت.

در سال 1312 هجری قمری، در تهران مقاله‌ای بدون امضا و توهین آمیز به نام «تأدیب‌النسوان»درباره معایب زنان و چگونگی تربیت آنها منتشر می‌شود. «بی‌بی خانم» که در حقیقت اولین زن روزنامه‌ نگار ایرانی نیز هست، در دفاع از زنان و حقوق آنها با جسارتی شگفت انگیز، کتاب «معایب‌الرجال» را در سال 1313 هجری قمری یعنی یازده سال پیش از امضای فرمان مشروطیت می‌نویسد.

شهرت اصلی او به این دلیل نیست که توانسته‌است در روزنامه ‌های «حبل‌المتین»، «تمدن» و نشریه‌ی «مجلس» به دفاع از تحصیل دوشیزگان، مقالات مختلفی بنویسد و با علمای اعلام که عمل او را در دفاع از زنان، کفر می‌خواندند، مجادله کند. شهرت «بی‌بی خانم» بیش از همه‌ی اینها، در نوشتن همان کتاب «معایب‌الرجال» است که مقابله‌ای است با کتاب «تادیب‌النسوان».

« تأدیب‌النسوان» رساله‌ ی کوچکی است که گویا در سال ۱۲۸۸ هجری قمری توسط یکی از شاهزادگان قاجار و بدون ذکر نام نوشته شده‌است. این کتاب، نوعی رساله‌ی زن‌ستیزانه‌ی تفکر آن دوران است. نویسنده‌ی گمنام کتاب، در این رساله، زنان را برای زندگی ایده‌آل از دیدگاه مردان، پند و اندرز می‌دهد. در این‌جا، بخشی از آن را که در یکی از مقاله‌ های «هما ناطق» آمده، نقل می‌کنیم:

« رضای شوهر، رضای خداست و غضب شوهر، غضب خدا.

فاضل‌ترین اعمال زنان، اطاعت شوهر است. اگر شوهر نبود برای نسوان، هیچ عمل، فاضل‌تر از ریسمان‌ریستن نیست. حریص بودن به ریسمان‌ریستن، ساعتی، بهتر است زنان را از عبادت یک‌ساله.اگر شوهر داشته باشد و ریسمان بریسد، که شوهر و اولادِ او ، آن را جامه کنند و پوشند، واجب می‌شود بر آن زن، بهشت. و حق تعالی می‌بخشد به او، دوبرابر هر شبی که ریسمان رشته باشد، شهری در بهشت.»

خداوند مهربان است بر زنانی که جامه‌شستن را خوش دارند. چنان‌که هر زنی بشوید جامه‌ی شوهر خود را، پاک می‌سازد حق‌تعالی جمیع گناهان آن زن را. از نان‌پزی و خم‌شدن در تنور چه بگویم، که برانگیزد خدای تعالی هزار فرشته تا استغفار کنند برای آن زن. البته تا زمانی که تنور گرم باشد. پس برای هر نانی که بیرون آرَد، گویا آزاد کرده‌است یکی از اولاد اسمعیل‌بن ابراهیم را.»

اما وای به حال و روزگار زنی گه در خشم باشد با شوهر. بداند که در روز قیامت زبان او را از پس سر او بیرون کشند، زنجیری از آتش بر سر وی زنند و آتش در دهان او زبانه کشد. پس بهتر آن‌که زن اطاعت، پیشه کند، برده‌ی شوی خودباشد. اگر کابین خود را هم به مرد بخشید که دیگر هیچ! همچنان بوَد که هزار یتیمان گرسنه و برهنه را طعام و پوشش داده باشد. پس هرآن زنی که زندگی خود را فدای زندگی همسر کند، اگر این دنیا را ندارد، عاقبت را دارد و به روز قیامت از پل صراط آسان گذرد، مانند برق انشاء‌الله.»

«بی‌بی خانم» در مورد کتاب «تادیب‌النسوان» می گوید:

«... چون این اوراق را ملاحظه نمودم دیدم گوینده‌ی او به اعتقاد خود تربیت شده و می‌خواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند برهم بافته که هیچیک را مأخذی نیافته، با سلیقه‌ی کج، طریقه‌ی لج، پیشه گرفته، نیش زبان به ریشه‌کندن نسوان دراز کرده، بد اندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی ایرادی غیرواقع بی‌مزه، بسیار خنک برنسوان وارد آورده.

او را نپسندیده به دورانداختم و در خاطر نرد مخاطره می‌باختم و طرحی در واهمه می‌ساختم، هرچند تا به حال خیال نداشتم، لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان، از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بدسرشت آرَم تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چند، با رتبت بلند، نکونام و ارجمند می‌باشند که قوه ناطقه ممد از ایشان بَرد....

«بی‌بی خانم» در توضیح علت نوشتن کتاب « معایب‌الرجال» در مقدمه چنین می‌آورد:

« نخست از ابتدا، آرَم ثنا و حمد یزدان را، که از اضلاع چپ پدید آورد نسوان را.... روزی یکی از کسانِ کمینه، که در دوستی بی‌قرینه، به سرافرازیم تشریف فرمای کلبه‌ی ویرانه گردید، مرا مشغول به مهمل‌پردازی و مزخرف‌سازی این کتاب دید. با کمال نامرغوبی و نهایت نامطلوبی وی را بسیار پسندید...الحاصل، این کمینه، خود را قابل تادیب کردن رجال ندانسته، لهذا جواب کتاب «تادیب‌النسوان» را گفته و «معایب‌الرجال» را نگاشتم تا معایبشان عیان شود، شاید دست از تادیب کردن نسوان بردارند و در پی تادیب و تربیت خود برآیند. و آن را به چهار مجلس و فی‌الجمله از طریقه‌ی زن‌داری ایشان پس از آن سرگذشت خود را قرار داده.

مجلس اول اطوار شراب خوار، مجلس دوم کردار اهل قمار، مجلس سوم در تفصیل چرس و بنگ و واپور و اسرار، مجلس چهارم شرح گفت‌و‌گو در اوضاع عبائره و اقرات اجامره و الواط. مقصود این کمینه مردان بل هم اضل است زیرا معلوم و معین است که این قسم رفتار و کردار و اطوار و گفتار از مردان باعقل و شعور با کفایت در امور سرنزند.....

برای آشنایی با کتاب «معایب‌الرجال» که جوابیه‌ای است از طرف «بی‌بی خانم استرآبادی» به کتاب تأدیب‌النسوان»، بخش کوتاهی از آن را نیز می‌آوریم:

«بیچاره زنان که از هر طرف بدیشان می‌تازند، شعرا هجا می‌نمایند، عقلا و ادبا نیش می‌زنند و اسمش را نصیحت می‌گذارند و راه فضیحت می‌سپارند. در همچون زمانی و چنین اوانی که برهر عاقلی واضح و لایح است، متاب «تادیب‌النسوان» هم پیدا می‌شود، قوز بالاقوز و درد بالای درد می‌گردد.»

رساله‌ی «بی‌بی خانم» از نظر افکار اجتماعی و سیاسی بسیار با ارزش است بویژه اگر به زمانه و موقعیتی که او در آن زمان می‌زیست توجه داشته باشیم. گزیده‌ی کلام او این است که:

«خواهران، گوش به پند و اندرزهای نویسندگان «تأدیب‌النسوان» و افرادی از این قبیل ندهید. این مربیانِ زنان، که خود را نادره‌ی دوران و اعجوبه‌ی جهان می‌دانند، بهتر آن که اول به اصلاح صفات رذیله‌ی خود برآیند که گفته‌اند: «ذات نایافته از هستی‌بخش/ کی تواند که بود هستی‌بخش» این عبارت‌پردازان مهمل‌گو که می‌خواهند بساط تمدن را برچینند و انسانیت را تمام کنند، در قالب مغز متحجر خود، تمام عالم را مثل خود فرض نموده و به اندازه‌ی وضع و خیالات خود ترتیب زندگانی و دستورالعملیه اهل عالم می‌دهند. اما خوشبختانه مردم مختلف‌اند و رأی و طبایع متخالف‌اند. آنان می‌دانند که این نصایح برای تأدیب ما نیست. برای اثبات ظلم بر مظلوم است و خدای تعالی مردان را عاشق و معشوق با زنان خلق کرده و نه ظالم و مظلوم!»

از «بی‌بی خانم استرآبادی» آثار زیادی باقی نمانده است. اما جا دارد که ما در کاوش های خود در بستر تاریخ، بتوانیم چهره هایی از این دست را از تاریکی و گمنامی درآوریم و نقش آنان را در بافت اجتماعی موجود زمانشان، دور از هرگونه اغراق به تماشا بگذاریم.

برگرفته شده از منابع گوناگون اینترنتی و کتاب «سیاست و حرمسرا» زن درعصر قاجار (خسرو معتضد- نیلوفر کسری)

با سپاس از danesh.pecup.com


هفت رُخ فرّخ ایران

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

فرّکیان - نیمتاج سلماسی

ايـرانيـان كـه فـرّ كـيـان آرزو كنند
بـايـد نخسـت كاوة خـود جسـتجـو كنند

مـردی بـزرگ بـايـد و عـزمـی بـزرگتر
تـا حـل مشـكـلات بـه نـيـروی او كنند

آزادی‌ات بـه دسـته شـمشـيـر بسـته‌است
مَـردان مَـرد تكـيـهٔ خـود را بدو كنند

زنـهـای رشـت زلـف‌پريشـان كشـيده صـف
تشـريـح عـيـب شـمـا مـو به مـو كنند

دوشـيـزگـان شـهــر ارومــی گشـاده‌رو
در يوزه‌ها به برزن و بازار و كو كنند

بس خواهران به خطة سـلماس بين كه چون
خـون بـرادران هـمـه سـرخـاب رو كنند

شـد پـاره پـردهٔ عـجـم از غـيرت شـما
اينـک بيـاوريـد كـه زنهـا رفـو كنند

انـدر طبيـعت اسـت كه بايد شـود ذليل
هـر ملتـّی كه راحـتـی و عيش خـو كنند

نـوح ديـگـری ببـايد و تـوفان وی زنو
تـا لكـه‌هـای ننـگ شـمـا شستشـو كنند

نیمتاج سلماسی