۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

رزا منتظمی - هادی خرسندی


مطبخی در عــــزای منتظمی
در عزای غـــــــذای منتظمی
نوعروسان، مجـردان همگی
پيــــــــروان رزای منتظمی

×××
توی مطبخ همه ز خـــــــــرد و کلان
به عزايش نشسته بـــــــــــــی‌اعلان

هر غذائـــــــــــــــــــی در آشپزخانه
ميکند گريـــــــــــــــــــه سوگوارانه

گشته همدرد کـــــــــــــوفته تبريزی
نخودی غمـــــــــــــــــــزده ته ديزی

آش رشته کنـــــــــــــار ايشان است
رشته‌‌هايش همـــــــــه پريشان است

شله‌زردی فغان کنــــــــــان اين بين
خانه را کرده اربـــــــــــعين حسين

دلمه بر تن دريـــــــــــــــده پيراهن
که جفا کرد زنــــــــــــــــدگی با من

رولت گوشت نــــــــــــــاله سر داده
مرغ پخته به گريــــــــــــــــه افتاده

اينطرف ميرزاقاســــــــــمی غمگين
سوپ مارچوبـــــــــه را دهد تسکين

نرگسی قهوه ميـــــــــــــکند تعارف
به حضور بيـــــــــــــف‌استروگانف

های های سکنــــــــــــــجبين با يخ
می‌رسد از حـــــــــــــــــوالی مطبخ

نيست يک دم ز غــــــــــصه آسوده
شربت و بستنـــــــــــــــی و فالوده

کتلت دستــــــــــــــــه دار، دلخسته
بر ســر خويـــــــــش می‌زند دسته

می کند قيمه، عــــــــاصی و بی‌تاب
لپه‌ها را به هــــــــــر طرف پرتاب

قرمه‌سبزی عبــــوس و تلخ و پکر
ليموی غم گرفتــــــــــــــه اندر بر

تلخ بنشسته باقــــــــــــــــــلا‌قاتق
بر سر خويش ميــــــــــزند قاشق

کره در حال تســـــــــــليت با کارد
تسليت گوی يـــــــــک ترازو، آرد

قابلمه گوشـــــــــــــــه‌ای غريبانه
می‌کند اشک خـــــــــــويش پيمانه

شده از غصه باقـــــــــالی بيهوش
پلو او را گرفتـــــــــــه در آغوش

گاه يک بسمــــــــــــــــــه تعالايی
می‌تلاوت ز ســـــــــــــمت حلوايی

می‌‌کند گـــــــــــــــــاه از رزا يادی
تر و تازه، صـــــــــــــدای سالادی

سر دهد يک صــــــدای ساده، دمی
که کجايــــــــــــــی رزای منتظمی؟

آبکش غمفـــــــــــزاست آخ آخش
ناله خيزد زهـــــــر چه سوراخش

"تاوه" با روی گـــرد و دمب دراز
سوزد و گريـــــــه می‌کند سر گاز

ظرف‌ها رفته هر طـــــرف بی‌حال
تسليت‌گوی قاشـــــــــــقی، چنگال

ميکشد کوفتــــــــــــه‌ريزه دائم آه
شده با کوفتـــــــــــــه‌قلقلی همراه

باميه با کـــــــــــــــدو سخن دارد
سخن از آن بـــــــــزرگ زن دارد

زعفران و سماق و زيره و کشک
هر يکی گوشـــــه‌ای بريزد اشک

آشپزخانه غصــــــــــــــه‌دار شده
ظرف و مظروف بيــــــقرار شده

رفت آن بانـــــــــــــوی پر آوازه
نمک و فلفلش بــــــــــــه اندازه!

رفت استــــــــــــــــــاد آشپزخانه
بانوی کــــــــــــــاردان و فرزانه

آنکه با پخت و پـــــز هنر ميکرد
زين هنر خلــــــق را خبر ميکرد

ملتی از کتــــــــــــاب او حظ کرد
دولت از او دريـــــــــغ کاغذ کرد

تيغ سانسور در کتـــــــــــاب آمد
سرکه جای سس شــــــــراب آمد

کاغذ آن کتاب پـــــــــــــــرتيراژ
شد اسير هزار و يــــــک ويراژ

ليک بهر کتاب غايـــــــط و بول
داد دولت به هر فقيهــــــــی قول:

گر دهی شرح مبــــــــطلات نماز
کاغذ افزون بری ز حـــــــد نياز

گر دهی شرح مبطــــــلات وضو
کم کنی روی مردمـــــــان گوزو؛

هرچه کاغذ به هرچه انبار است
بر تو و گفته‌ی تـــو ايثار است

بنويس از جمـــــــاع با حيوان
تا که کاغذ به تـــو دهند ارزان

بگو از گوسفنــــــــد و بزغاله
وز مزايای عمـــــــــــه و خاله

گر که سکسی نويسی‌اش کافی
رايگان است چـــاپ و صحافی

ليک در باب طبــــخ و آشپزی
نتوان رفــــــت راه را عوضی

پخت و پز از طريق عکس و کتاب
کار زشتی‌است مــــثل کشف حجاب

زن که اهل کتـــــــــــاب خواهد شد
ذره ذره خــــــــــــــراب خواهد شد

راه او بر کتـــــــــــــاب بايد بست
تا بداند کنيـــــــــــز مطبخی است!




۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

دوستت دارم و دانم که توئی دشمن جانم - عماد خراسانی


دوستت دارم و دانـــــــــــم که توئی دشمن جانم
از چه با دشمن جــــــــــانم شده ام دوست ندانم
 
غمم اين است که چون مـــاه نو انگشت نمائی
ورنه غم نيست که در عشق تو رسوای جهانم
 
دم به دم حلقـــــــــــه اين دام شود تنگتر و من
دست و پائــــــــــــی نزنم خود ز کمندت نرهانم
 
سر پر شور مــــــرا نه٬شبی اي دوست بدامان
تا شوی فتنه ســــــــــ
ـــــــــاز دلم و سوز نهانم
 
ساز بشکسته ام و طــــــــــــائر پر بسته نگارا
عجبی نيست که اينـ
ــــگونه غم افزاست فغانم
 
سرو بودم ســـــــــــــر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آنهمه آزادگــــ
ـــــــــــــی و تاب و توانم
 
آن لعيم است کــــــــــه چيزی دهد و باز ستاند
جان اگر نيز ستانـــ
ــــــــی ز تو من دل نستانم
 
گر ببينی تو هم آن چـــــهره به روزم بنشينی
نيمه شب مست چــ
ـــو بر تخت خيالت بنشانم
 
که تو را ديد کــه در حسرت ديدار دگر نيست
آری آنجا که عيـ
ــان است چه حاجت به بيانم
 
بار ده بار دگـــــــــر ای شه خوبان که بترسم
تا قيامت به غـــــ
ــــــــم و حسرت ديدار بمانم
 
مرغکان چمنـــــــــی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسيــ
ــــرم چه بهارم چه خزانم
 
گريه از مـــــــــــردم هوشيار خلايق نپسندند
شده ام مست کــــ
ـــــه تا قطره اشکی بفشانم
 
ترسم اندر بر اغيـــــــــــــــار برم نام عزيزت
چکنم بی تو چه سـ
ــــازم؟شده ای ورد زبانم
 

عماد خراسانی
 

مریم - فریدون توللی



در نیمه های شامگهـان، آن زمان که ماه
زرد و شکـسته، می دمد از طرف خاوران
استاده در سیاهی شب، مریم سپـید
آرام و سرگـردان
او مانده تا که از پس دندانه های کوه
مهـتاب سرزند، کشد از چهـره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهـتاب
بستان به خواب رفـته و می دزدد آشکار
دست نسیم عـطر هـر آن گـل که خرم است
شب خفـته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریم است
مهـتاب، کم کمک ز پس شاخه های بـید
دزدانه می کشد سر و می افکـند نگـاه
جویای مریم است و هـمی جویدش به چشم
در آن شب سیاه
دامن کشان ز پـرتو مهـتاب، تـیرگـی
رو می نهـد به سایهً اشجار دوردست
شب دلکـش است و پـرتو نمناک ماهـتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گـویای بوستان
مه موج می زند چو پـرندی به جویـبار
می خواند آن دقـیقه که مریم به شـستـشو است
مرغـی ز شاخسار

فریدون توللی
فریدون توللی - ویکی پدیا


۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

ملانصرالدين با نگاهی ديگر - محمود کویر




خنیاگر خنده و خرد
محمود کویر http://mahmoodkavir.com/persian/images/stories/molaz.jpg

حاجی فیروز
یا
ملا نصرالدین


  نگاهی تازه به زندگی و شخصیت ملانصرالدین
برای هشتصدمین سال تولد این اندیشمند خراسانی 


این نوشتار که نتیجه ی سال ها کوشش و بررسی من است، کوتاه شده ی زندگی خواجه پیروز یا ملانصرالدین  است. نگاهی تازه  به زندگی و کارهای این فیلسوف خندان تاریخ ایران. من به همراه این رساله صدها عکس و مینیاتور و طرح و فیلم و نمایشنامه و مجسمه  از ملا گرد آورده ام. هم چنین این رساله با یک کتاب شناسی همراه است که در آن کوشیده ام تا هر کتابی را که در باره ملا در هر کجای جهان، نوشته و چاپ شده است، معرفی نمایم.
*********
فرهنگ شادمانی، بخشی از فرهنگ زندگی است.
شادمانی و خندستانی کردن در ادب فارسی سه بخش مهم دارد:
هزل: رسوا کردن و برهنه کردن خصوصیات فردی و پنهانی افراد است و دنیای ممنوعه ها را در بر می گیرد. مانند: هزلیات سعدی و مولانا و...
هجو: نیشخندی است بر اخلاق و منش ها ی انسان ها و جنبه فردی آن قوی تر است. مانند: هجویات سنایی  و سوزنی سمرقندی و انوری و ....
طنز: گریه خنده های عارفانه بر زندگی است. کشف و برهنه کردن تضادها و ناهماهنگی های زندگی است.  سمت و سوی اجتماعی دارد. رقص بر شمشیر است.
هرسه، اما زمینه های نوشتاری و گفتاری در ادب فارسی دارند. مانند: کارهای عبید زاکانی و بخشی از کارهای سعدی و دهخدا و صادق هدایت و...
در اقلیم ستم و مگو و مکن و مبین، طنز و به ویژه طنز شفاهی رونق می گیرد تا دمی خنده بر لب ها بنشاند و آرامش بخشد . طنز اینجا، لبریخته های شادی و رنج است.
چنین است که هزالان، بذله گویان، شوخان، ظرفا، دلقک یا تلخکان، مسخرگان، مغفلان، فضولان در ایران بسیار بوده و بین مردم مورد توجه بوده اند.
نوشتن هزلیات، هجویات و مطایبات در ادب فارسی و بین بزرگانی چون مولانا و سعدی رایج بوده است.
  و از فنون این رشته بسیار می توان نام برد، مانند: نقیضه گویی، شهرآشوبی، نادره گویی،لودگی، فکاهت، فضولی، ظرافت،شیرین زبانی،شوخ چشمی، زنخ زنی،حاضر جوابی.مزاح گویی.مضحکه گردانی.متلک پرانی.لطیفه گویی.دست انداختن.ریشخند کردن.
لطیفه و نکته اما در این میانه از گستردگی و اهمیت بسیار برخوردار است. کوتاه و پر معنی و پر جوش. شناخت منش ها و روش ها و ارزش های یک جامعه بدون توجه به دنیای خنده و گریه های آن اجتماع غیرممکن است. دنیای ابوبکر ربابی و تلخک  تا کریم شیره ای و....


تلخک یا طلحک یا دلقک از قدیمی ترین نام هاست که برای ما به یادگار مانده است . دلقک دربار یکی از سیاه ترین چهره های تاریخ: سلطان محمود غزنوی. سده چهارم.
ببینیم با ستم چه می کند:
* سلطان محمود در مجلس وعظ حاضر بود.  ملا بر منبر می گفت: هرکس با پسرکس لواط کند، روز قیامت باید او را بر دوش گرفته و از پل صراط بگذرد. سلطان می گریست. تلخک گفت: ای سلطان گریه مکن! تونیز آن روز بر دوش دیگران خواهی بود.
*  سلطان سر بر زانوی تلخک نهاده بود و گفت: تو دیوثان را چه باشی؟
گفت: بالش!
****
سخن بر سر یکی از بزرگترین و سرشناس ترین  اینگونه انسان هاست.
مولانا نصرالدین فیلسوف و اندیشمند بزرگ، انسان والا و عارف نامدار جهان ماست.
او نیز چونان دیگر عارفان و درویشان شیدا و شوریده، گرد جهان می گردید و بذر خرد و شادی در جهان می افشاند. او نیز مانند شمس تبریزی از ترس متعصبان هر روز را در گوشه ای از جهان سفر می کرد. چنان که همین حاجی فیروز خودمان که همان هوتی و ملا نصرالدین سرزمین ماست . این آموزگاران شادی آفرین در ایام نوروز در کوچه و بازار با خنده و شادی به جنگ مرگ و ترس می رفته اند و برای پنهان کاری و شناخته نشدن صورت خود را سیاه می کرده اند.
چهره انسانی و اندیشمند او را گرد و غبار زمانه نتوانست که پنهان دارد و گویا تنها در سرزمین ما که زادگاه و پرورشگاه شادی و خنده و عرفان بوده است، تصویری روشن از این قهرمان مردمی و این چهره ی والای ادبیات توده ها و انسانی که در جهان کمتر مانندی دارد، به دست داده شده است.
برای هفت صد سال او قهرمان داستان های شادی آور و طنز آمیز در خارومیانه، هند، چین ، شمال آفریقا، بالکان بود ه است. او در سیاه ترین روزگار نامردمی ها که همه ی ارزش های انسانی لگدمال و خوار و خفیف شده بود، با کوله باری از امید و شادی بر گرد جهان ما به چرخش درآمد، امید بخشید و شادی آفرید و سینه به سینه بال کشید و در قلب همه عاشقان جهان آشیانه گزید.
داستان های او به ده ها زبان ترجمه شده است . مانند: انگلیسی. روسی. فرانسه . آلمانی. چینی و غیره.
برای کتاب شناسی در این زمینه به جای ایران،  مجبور بودم جاهای دیگری را جستجو کنم. زیرا در سرزمین ما رسم بر این است که هنرمندان و نخبگان و فلاسفه را می کشیم، می سوزانیم و کاه در پوستشان می کنیم و سپس برایشان بارگاه می سازیم. مگر عین القضات و سهروردی و نسیمی و طبری و... را از یاد برده ایم. پس آنان نیز هماره آواره سرزمین هایی مانند هندوستان و ترکیه و افغانستان و انگلیس و مصر شده اند. من نیز نخست با پژوهشگر افغانی، ادریس شاه در این زمینه آشنا شدم و سپس به هند و ترکیه و .... راهی شدم.
بر طبق فهرست کتابشناسی که به کمک کتابخانه بریتانیا ، توپکاپی و کتابخانه آن و کتابخانه ملانصرالدین و کتابخانه نظامی باکو و کتابخانه موسسه علوم آسیایی و آفریقایی، تهیه کرده ام، از سال ۱٨٤٤ تا ۲۰۰۲  کتاب های ملا بیش از ٣٥٦ بار در جهان( به غیر از ایران) تجدید چاپ شده است. برای نمونه به برخی از قدیمترین آن ها اشاره می کنم تا بدانیم که ملا با خرش تا کجاهای جهان سفر کرده است:
۱٨٤٤. داستان های هجی نصرالدین افندی. ایپسویچ. انگلستان.
۱٨٥٣. الجزیره. داستان های ملانصرالدین.
۱٨٥٣. نسیف مالوف در کنستانتوپول به ترکی و فرانسه.
۱٨٥٣. پن آنتون در بوخارست با عنوان: نستران هوجا.
۱٨٥٤. لندن. ویلیام بورخارد. داستان های خجا نصرالدین.
۱٨٥٩. فرانسه. داستان های ملا
۱٨٧٦. پاریس. داستان های ملا.دکوردمانژه.
۱٨٧٨. بروکسل. ملانصرالدین.
۱٨٩٩. بوداپست. داستان های هوکا.
در سال ۱٩۱٣ البرت آدس و آلبرت جوزی پوویچی در مصر به گرد آوری داستان های ملا پرداخته و داستان های جوحی را به زبان فرانسه در سال ۱٩۱٩ منتشر کردند. این کتاب به هفت زبان ترجمه شد. بر اساس آن نمایشنامه ای نوشته شد و سپس از روی آن فیلمی ساختند که در سال ۱٩٥٨ جایزه فستیوال کان را از آن خود کرد.
در آمریکا برنهام هنری، کتابی در سال ۱٩۲٤ با عنوان خوجا، داستان های ملانصرالدین، منتشر کرده است.
اولین چاپ داستان ها در روسیه ( تاآنجا که من یافته ام) ۱٩٣٦است. که یک نسخه آن در کتابخانه موسسه آسیایی آفریقایی لندن هست. در این کتابخانه ٣٦کتاب از ملانصرالدین موجود است. در روسیه فیلمی نیز با عنوان ماجراهای ملانصرالدین ساخته شد.
کتاب اخبار جوحی نوشته عبدالستار احمد فراج در سال ۱٩٥٤ در قاهره به چاپ رسید و در سال ۱٩٨۰ تجدید چاپ شد که از اهمیت زیادی برخوردار است.
در سال ۱٩٨۲نوادر جحا در بیروت در کتابخانه دارالافاق چاپ شد.
پل لونده، استاد دانشگاه کالیفرنیا و پرفسور در ادبیات عرب و ترک و ایران می نویسد: به گمان که ایده دن کیشوت را از داستان های ملا گرفته اند. می دانیم که سروانتس چند سالی در زندان الجزیره بود و فرصت کافی برای اشنایی با این داستان ها را داشته است.
غیر از چندین کتاب که پژوهشگر سرشناس، ادریس شاه در باره ملا نوشته است، باید از پترف ان باراتف و یان باسکوز یاد کرد که در دانشگاه ایندیانا کتابی به نام( من، ملانصرالدین، هرگز نخواهم مرد) را منتشر کردند. این کتاب دارای دو مقدمه در خور اهمیت است.
کتاب درخور توجه ملا در ایران، کتابی است که در سال ۱٣٣۱ در انتشارات علمی و به وسیله علی علمی به چاپ رسیده است و کتاب مصور ملانصرالدین نام دارد.
در سال ۱٣۱٩ محمد رمضانی در تهران، داستان های ملا را منتشر کرد.
در سال ۱٣٤٩ نیز انتشارات گلشن، داستان های ملانصرالدین را از آریان پور کاشانی منتشر کرد.
یکی از کارهای خوب در باره ملا، کتاب طنز و شوخ طبعی ملانصرالدین، نوشته عمران صلاحی است که در سال ۱٣٧٩  به وسیله انتشارات نخستین به چاپ رسیده است.
 داستان های ملا ده ها بار به شکل جزوه هایی برای سرگرمی در ایران به چاپ رسیده است.
به سبب شهرت جهانی و خدمت بزرگ او به انسان و انسانیت، یونسکو در کنفرانس سال ۱٩٩٥ بر آن شد تا تا سال ۱٩٩٦ ۱٩٩٧ را سال جهانی ملانصرالدین اعلام دارد.
پسر عمو های ملا در سراسر جهان شهرت بسیار دارند .آنان عبارتند از: بوتز در نروژ. آنانسی در آفریقا. چلمیتس در لهستان. کویوت در شمال آمریکا. آکیرو در ژاپن. نسترادین در یونان و رومانی. جک در انگلستان. ایوان در روسیه. و آیا لائوتسه در چین همین روش را برای آموزش پیروان خویش به کار نمی گرفت؟ مگر عبید و سعدی و مولانا همین راه، یعنی داستان های طنز و هزل را برای آموزش به کار نمی برده اند و همه از ملا یاد نکرده اند؟
در چین از شیوه ی داستان های ملا برای آموزش کودکان و آشنایی آنان با فلسفه چین استفاده می کنند . یکی از داستان های مشترک ملا و آنان از این قرار است:


در بخش اول داستان ملا و پسرش با خرشان به بازار می روند. مردم به آنان ایراد می گیرند که: نگاه کنید! خر دارند، اما خودشان پیاده می روند.
در بخش دوم ملا سوار بر خر می شود.
پس مرد م می گویند: نگاه کنید! خجالت نمی کشد. خودش سوار و پسر کوچکش پیاده است!
در بخش سوم، ملا پیاده شده و پسرش را سوار می کند. پس مردم می گویند: این پسر رانگاه کنید! خجالت نمی کشد که او سوار شده و پدرش پیاده است.
در بخش چهارم هر دو سوار خر می شوند. پس مردم می گویند: نگاه کنید! خجالت نمی کشند که دونفره سوار خر بیچاره شده اند.
آنگاه ملا به پسر پیشنهاد می کند که اگر می خواهی مردم راضی باشند بیا تا خر را بر دوش خود سوار کنیم.

 از این داستان یک فیلم انیمیشن به وسیله سیمون رانکین، به نام الاغ ملا، برای کودکان ساخته شده است.
 بودای خندان یا هوتی ژاپنی، خدای شادمانی است و با کوله باری از خنده و هدیه در جهان می گردد و در دستی نیز بادبزن آرزوها را دارد. او یکی از هفت خدای خوشبختی در بین مردم است که همواره در میان انبوهی از کودکان دیده می شود. آیا هوتی با هوجی یا حاجی فیروز ما چه نسبتی دارد؟


 داستان های ملانصرالدین، از سواحل در یای اژه تا توکیو شهرت دارد.
مجسمه بزرگی از او سوار بر خرش در میدانی در بخارا قد برافراشته است.
کتابخانه بزرگ  طنز به نام مارک تواین  که در سده نوزدهم ایجاد گردیده است، داستانی از ملا را در خود دارد که نشان می دهد داستانهای وی در بغداد رواج داشته است.
در این کتاب داستان هایی است که ملا را با تیمور در آق سرا نشان می دهد. اما باید این داستان ها برساخته شده باشد هم چنان که دیدار حافظ و تیمور را هم برساخته اند.
نام: ملا  یعنی دانشمند، مانند ملای روم که نام جلال الدین بلخی است و در بلوچستان نیز مولوی، دانشمند دین است . مولوی از بلخ تا ترکیه همین معنی رادارد.در ترکیه نیز او را هجا خوانند، هجا به معنی آموزگار است.
خواجه از نام های کهن ایرانی و در ردیف پیر مغان و پیرخرابات و آموزگار، تا زمان ما بوده است. مانند خواجه نظام الملک و خواجه نصیرالدین توسی. همین خواجه بعدها به خجی و باتغییر جای نقطه ها که کار رایج کاتبان و نسخه برداران بوده به حجی و جحی و جوحی و هوکا تغییر یافته، چنانچه در مصر او را جحی خوانند.
خواجه و خجا و خوجه، همان خدا است. در ایران باستان، خدای خدایان هم نرینه و هم مادینه، در هم آمیخته بود تا بتواند بیافریند.( به همین سبب سپس تر به مخنثان و آنان که نه مرد و نه زن بودند نیز خواجه می گفتند.) پس به این خدای نرینه و مادینه، خواجه یا خدا می گفتند. به گمانم ، حاجی نیز از همان خواجه گرفته شده است و حاجی فیروز ترجمه عربی واژه خواجه پیروز است و خواجه را به ملا و پیروز را به نصر و نصیر ترجمه کرده اند و از خواجه ی فارسی و خواجه فیروز ما، حاجی فیروز و ملانصرالدین را ساخته اند. این شخصیت ها همه با یک پیشینه و کار، آموزگاران آیین عرفانی و کهن ایرانی بوده اند و خواجه و ملا و جوحی یکی هستند.
خواجه عنوانی ستایش آمیز و بیشتر در خراسان رایج بوده و سپس به سراسر ایران رفته است، چنان که از میان عاشقان، کسانی چون پیر هرات را خواجه عبدالله انصاری و رند شیراز را خواجه حافظ شیرازی نامیده اند. برخی نام ها ی عام نیز ، گاهی خاص می شوند. از بین هزاران نفر که لقب مولوی دارند، همین که این واژه را می شنویم، نام جلال الدین بلخی را به یاد می آوریم و از بین ده ها مثنوی، با شنیدن نام مثنوی به یاد مثنوی معنوی مولانا می افتیم. واژه خواجه نیز لقب همان خوجه و جوحی و حاجی است که به بسیارانی داده شده است.
در باره واژه حاجی که از خواجه گرفته شده باید اضافه کنم که بسیاری از واژه های اسلامی از فارسی گرفته شده است و بویژه آنچه که مربوط به نیایش پروردگار است. کلمه کعبه از بیت الکعبه که خانه خدا باشد، از همان خانه کیوان یا بهرام یکی از سه خدای بزرگ ایران برگرفته شده و عرب ها خود این مکان را بیت البرجیس یا خانه کیوان می خوانند و این نیایشگاه کهن ایرانی بوده است. هر کس که به دیدار این نیایشگاه می رفته، خود، خدا و خواجه می شده است و این خواجه سپس، خدا شده است. هم چنین واژه نماز از سلام فارسی گرفته شده و هنوز هندیان به سلام کردن، نماز گویند و این که دست را هنگام نماز در برابر صورت می گیریم از همانجا آمده است و دست بر زانو نهادن و سپس سجده کردن که همان زمین بوسی باشد، نیز از رسوم بسیار رایج سلام در دربار پادشاهان ایران بوده است و در کتاب های تاریخ به سلام کردن بر پادشاه، نماز گزاردن و نماز بردن گفته شده است.
اما سپس تر برای خوار کردن این واژه ها بسیار کوشیده شد. کلمه خرابات یا خورآباد که مکان مهر و خورشید و نیایشگاه شعر و موسیقی بود به خرابه تغییر یافت و خراب به زنان هرجایی گفته شد. واژه دیو که خدابانوی خانه سازی و خط و هنر در ایران و هند بود و کلمه دیوانه که معنای مست از خدا را داشت، زشت ساخته شد. و دیوار همان دیو است که ساختن خانه را می آورد و به همین سبب به بنیاد خانه، دیوار گویند.
واژه خاج یا صلیب یا چلیپ و چلیپا نیز همان خواجه است. در ایران باستان، بهرام نهاد نرینه گیتی و رام، نهاد مادینه بود و سیمرغ بنیاد آفرینش شمرده می شد. از عشقبازی این سه هر بامداد ، هستی از نو زاده می شد. این سه با هم خوشه و نهاد هستی و خدا و خواجه بودند و کلمه خاج و صلیب مسیح از همین جا آمده است. به همین سبب ما مسیحیان را خاج پرست می نامیم.
با ید به این نکته توجه داشت که سیاه نمایش های روحوضی نیز شخصیتی شبیه ملا و حاجی فیروز دارد و پیشه اش شاد کردن مردم و خندان آن ها و انتقاد از جهل و ستم است. این ها چهر ه های گوناگون یک شخصیت اجتماعی هستند.
هم چنین مبارک نمایش های عروسکی، همین نقش را بازی می کند. این آدم ها و آدمک ها از یک گوهرند و ساخته و آفریده خیال و آرزوها و امید ها و رنج های مردمانند.
در بیشتر نمایش ها و داستان های این اقلیم ، که کمربندی از افسانه و داستان بر کمر دارد، نمونه این آدم ها و آدمک ها را می توان یافت.  شباهت های فراوان، بین مبارک ، سیاه ، حاجی فیروز و قره گوز، عروسک سیاه چشم ترکیه می توان دید.
به هر روی، حاجی فیروز و ملای ما در هر گوشه از این سیاره نامی دارد و مردمان او را به زبان خویش و به نامی که از میانشان برخاسته صدایش می کنند:

 در ترکیه او را هوکا. در چین افندی. در مصر حجا. در ایران و آذربایجان ملانصرالدین. در ترکیه و یونان هجا نصرالدین. در قزاقستان خجا نصرالدین. در تاجیکستان مشفقی. در سودان جوها. در الجزیره جها. در مالتا جاهان. در مقدونیه استرادین هوجا. در سیسیلی جیوفا. در قرقیزستان نصرالدین افندی. در جنوب ایتالیا جوفا. در آلبانی و کروایشیا یا بین کراوات ها خوجه.
خوجه بین مردم آلبانی نامی عمومی و همان معنی خواجه را می دهد. فراموش نکنیم که کراوات ها همان مردم بلخ و فرارود هستند که سده ها پیش به جای امروزی کوچ کرد ه اند و برای این که در بین بیگانگان یکدیگر را بشناسند، دستمالی بر گردن می بسته اند که معنی خودی را داشته است. همان دستمال که امروز کراوات خوانیم و در فارسی باستان به معنی خودی است.
یکی از نام های او یعنی جحی یا جوحی یا خواجه ، نام اصلی اوست.  در کتاب الفهرست، قدیمی ترین سند مربوط به آن دوران، وراق و پژوهشگرش می گوید که از جمله کتاب هایی که نویسنده اش مشخص نیست( نوادر جوحا) می باشد.
شاعرانی چون سنایی وسعدی و مولوی و عبید زاکانی نیز از او یاد کرده اند.
با جحی گفت روزکی حیزی
کز علی و عمر بگو چیزی
گفت با وی جحی که انده چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت    ( سنایی)
پیغو ملک سلجوقی شعری دارد که نام جوحی در آن آمده است:
بر دشمن تو خندد، گردون چو مرد عاقل
بر هزل های جوحی، بر ژاژهای طیان
عنصری در سده پنجم سروده است:
اندر این ایام ما بازار هزل است و فسوس
کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی
جوهری در کتاب صحاح خود( سده چهارم هجری) و آبی در کتاب نثرالدرر( سده پنجم) از او یاد کرده اند.
داستان های جحی یا جوحی یاحکایات ملا ،طنزی زیبا دارد:
( جنازه ای را به راهی می بردند. جوحی با پدر تماشا می کرد. از پدر پرسید این را کجا می برند؟
پاسخ داد: به جایی که نه خوردنی و نه نوشیدنی و نه نان و نه آب و نه هیزم و نه آتش و نه زر و نه سیم و نه بوریا و نه گلیم دارد.
جوحی گفت: بابا مگر او را به خانه ما می برند؟)
در این داستان ریا و فریب را به سخره می گیرد:
( جوحی گوسفند می دزدید و گوشتش صدقه می داد. از او پرسیدند که این چه معنا دارد؟
گفت: ثواب صدقه با گناه دزدی با هم برابر می شود و در این میانه پیه و دنبه اش توفیر باشد.)
( گروهی از ملایان در فضیلت نماز شب سخن پیوسته بودند. از جوحی پرسیدند: تو نیز شب برخیزی؟
گفت: آری! برخیزو و بشاشم و برگردم و بخوابم.)


روزگار:     برخی می گویند که او در سال ۱۲۰٨ میلادی در روستایی در ترکیه به نام هورتو به دنیا آمد. در سال ۱۲٣٧ به آکسهیر رفت و در سال ۱۲٨٤ در گذشت. برخی او را هم روزگار ترکان سلجوقی در خراسان و همزمان با سلطان علاالدین جهانسوز می دانند.
نپه پترسون، پژوهشگر فنلاندی، می نویسد: در فهرست تامپسون مجموعه داستانی از ملا به تاریخ ۱٣٥۰ وجود دارد.
کهن ترین سند مکتوب یافته شده از مولانا تاریخ ۱٥٧۱ میلادی را دارد. در این سند او را خواجه و افندی خوانده اند.اما اسناد ایرانی و عربی نشان می دهد که جوحا یا جوحی بسیار پیش از این ها می زیسته است. مینیاتورها چندی از وی مربوط به همین زمان در موزه توپکاپی موجود است.
 هم چنین ،مینیاتوری از سده هفدهم همراه کتابی خطی در باره ملا در موزه توپکاپی وجود دارد.
بنا بر آن چه در باره نام او آمد و بنا بر دلایل زیر وی باید همان خواجه یا جوحی ایرانی بوده باشد که در سده چهارم هجری در خراسان می زیسته و سپس به سبب هجوم ترکان به نواحی ترکیه رفته است و جهانگردی آغاز کرده است:
* نادره ای در باره او و ابومسلم خراسانی از روزگار بسیار کهن باقی مانده است.
*  برای بار نخست از وی در الفهرست(٣٥٨هجری) نام برده شده است.
* عنصری (٤٣۱هجری) نامش را می برد.
* منوچهری در کنار بوبکر ربابی از طنز او یاد می کند.
* یبغو سلطان در شعرش نام او را با طیان مروزی همراه می آورد و طیان از شاعران نامدار سده چهارم هجری است.
* شخصیت هایی مانند خواجه در این روزگار بسیار بوده اند و نام آن ها باهم آمده است. مانند: بهلول. جماز. عباده
* چون در شرق، استبداد و دین و ناامنی  اجازه رشد به هنرهای تجسمی و نمایشی را نمی داد ، به ناچار هنرهای کلامی رشد یافت و زبان و خنده وسیله مخالفت با ستمکاران گردید و کسانی چون ملا و بهلول به میدان آمدند. در غرب تئاتر و مجسمه سازی رشد کرد وشرق، خط و شعر و کاغذ را آفرید.
 به هر روی باید    بین قرن های چهارم و پنجم ،روزگار ترکتازی ها، سختگیریهای دینی، جهل و بی خردی، روزگار برآمدن خواجه پیروز باشد و ای بسا کسان و آموزگاران که راه و رسم خواجه را پی گرفته و در جهان پراکنده شده اند. اما خواجه پیروز ما در ایران زاده شد:
در سرزمینی که به سبب ستم و شمشیر و تازیانه، مردمان بیشتر، قضا و قدری،  غرق در خرافه و جهل، پایه های تخت ستم را برشانه می کشند. نصرالدین می خواهد تا با دانش و شادی و عشق مردمان را از پستوهای تودر توی خوارشدن ارزش ها و شادی ها بیرو ن کشد.
فیلسوف و ریاضی دان و شاعر بزرگ ایران، خیام در مقدمه شگفت انگیزی بر کتاب جبر خویش گویی با ما سخن می گوید و از روزگار خویش و ملا نصرالدین ما:


( دچار زمانه ای شده ایم که اهل دانش از کار افتاده و جز اندکی که از مرگ جان به در برده اند، کسی نمانده که از فرصت برای بحث و پژوهش های علمی استفاده کند؛ برعکس، حکیم نمایان دوره ی ما، همه دست اندر کارند که حق را با باطل بیامیزند. جز ریا و تدلیس کاری ندارند. اگر دانش و معرفتی هم دارند، صرف غرض های پست جسمی می کنند. اگر با انسانی روبرو شوند که در جست و جوی حقسقت راسخ و صادق باشد و روی از از باطل و زور بگرداند و به ریا و مردم فریبی گرایشی نداشته باشد، او را ریشخند می کنند و کوچک می شمارند...)
از همین روست که فریاد برمی دارد:
چون نیست در این زمانه سودی ز خرد
جز بی خرد از زمانه، بر می نخورد
ای دوست بیار آن چه خرد را ببرد
باشد که زمانه سوی ما به نگرد
و هم او، از این زمانه به خروش آمده و گلبانگی شورآفرین در جهان می افکند که:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان
و ملانصرالدین در داستان ها و ماجراهای خویش با همین دستگاه ستم و بی خردی پنجه در پنجه می افکند.
روزگار مولانا نصرالدین ، روزگار ترک تازی ترکان و تازیان است،
 گویی جوینی، همین امروز،به تماشای کوچه های آتش گرفته و سرزمین آرزوهای خاکستر شده ایران نشسته و می نویسد:( هر مزدوری، دستوری. هر مزوری، وزیری. هر مدبری، دبیری. هر مستوفی، مستوفیی.  هر مسرفی، مشرفی. هر شیطانی ، نایب دیوانی. هر کون خری، سر صدری. هر شاگرد پایگاهی، خداوند حرمت و جاهی. هر فراشی، صاحب دورباشی. هر جافی، کافی. هر حسی، کسی. هر خسیسی، رییس. هر غادری، قادری. هر دستاربندی، بزرگوار دانشمندی....هر آزادی ، بی زادی. هر رادی، مردودی...
آزاده دلان گوش به مالش دادند
وز حسرت و غم سینه به مالش دادند
پشت هنر آن روز شکستست درست
کین بی هنران پشت به بالش دادند
روزگار مولانا چنین روزگار سیاهی است. از سیف الدین فرغانی بشنویم:
جهان سر بسر ظلم و عدوان گرفت
درو عدل و احسان نخواهیم یافت
سگ آدمی رو ولایت پرست
کسی آدمی سان نخواهیم یافت
به دوری که مردم سگی می کنند
درو گرگ چوپان نخواهیم یافت...
شیاطین گرفتند روی زمین
کنون در وی انسان نخواهیم یافت
در این زمانه است که مولانا نصرالدین یا خواجه پیروز، چراغ بر می دارد و راه می نماید. امید میآورد تا درد و نومیدی رخت بر بندد.
سرزمین : مولانا نصرالدین، عارف جهانگردی بود. او گرد جهان می گردید.خاورمیانه، صحرای عربستان و تا چین، آسمان پرواز او بود و هست.    بنا بر نام وزبان و شکل حکایت ها و لباس و رفتارش باید در سرزمین خراسان به دنیا آمده و هم چنان که مولوی بلخی و سیف الدین فرغانی و بسیاری دیگر از اندیشمندان ایرانی از بلخ و خراسان نیز در برابر ترکان و مغولان به ترکیه گریخته باشد. لقب خواجه و مولانا نیز در همین زمان بسیار رایج بوده و بیش تر از هر جا در ایران و در خراسان به کار برده می شده است.
نمونه کارهای مولانا:
*
ببینیم چگونه ظاهر سازی و اخلاق پست مردمان را به سخره می گیرد:
( ملا به مهمانی رفت. لباسی کهنه در برداشت. راهش ندادند. پس با شتاب به خانه رفت و لباسی فاخر با آستین های بلن بر تن کرد و به مهمانی بازگشت. او را در صدر مجلس جای دادند. چون خوراک در برابرش نهادند، آستین در بشقاب کرده و می گفت: بخور جانم که مهمان واقعی تویی.)
*
در این داستان وی راهی عارفانه برای آموزش در پیش پای ما می نهد:

( یک بار ملا با مریدانش به جایی رفت که در آن یک مسابقه تیراندازی بود. ملا در مسابقه شرکت کرد. نخستین تیر را پیش پایش افکند. مردم شروع به خنده کردند. ملا گفت: این زمانی روی می دهد که تو با خردی زندگی می کنی و نمی توانی به هدفت برسی، چون همهی قلبت با تو نیست.
تیر دوم از بالای هدف گذشت و ملا گفت: این داستان آن کسی است که به خودش  بیش از آن چه هست باور دارد.
تیر سوم بر هدف نشست. ملا گفت: این منم.)
*
این داستان شاید ظاهری احمقانه دارد اما...

( ملا هرجا که می رفت، دری را بر دوش می کشید.چون مریدانش پرسیدند، گفت: این برای آن است که خاطرم آسوده باشد که هیچ کس نمی تواند وارد خانه ی من شود، زیار در و قفل آن با من است.
گویند پس از مرگش نیز، مریدانش این در را با او در گور نهادند. و کلیدش را نیز در کنارش.
اما این داستان برای آن ها که خود را در برج های کوچکشان پنهان می کنند و باور ندارند که جهان چگونه دگرگون می شود، چندان احمقانه نیست.)
*
ببینیم که به مردمان با روشی ساده چگونه درس می دهد و فریب و ریا را رسوا می سازد:

( یک بار ملا از همسایه ی حریص خود یک دیگ قرض کرد. هنگام پس دادن، دیگ بسیار کوچکی داخل دیگ گذاشت و آن را برگرداند. همسایه پرسید: این چیست؟ ملا پاسخ داد: زاییده است و این بچهی اوست. همسایه دیگ را گرفت و به روی خود نیاورد. باردیگر ملا دیگ را قرض کرد. مدتی گذشت و از ملا خبری نشد. همسایه از ملا پرسید: پس دیگ من چه شد؟ ملاگفت: مرد. همسایه قریاد براورد: از کی دیگ ها می میرند؟ ملا گفت : از همان وقت که دیگ ها بچه می زایند.)
*
این نیز درسی دیگر با همان روش آموزش سوفیانه:

ملا بر منبر شد و پرسید که: ای مردم می دانید می خواهم چه بگویم؟ 
مردمان به تایید سرتکان دادند.
ملا از منبر فرود آمد و گفت: پس دیگر لازم نیست تا دوباره بگویم.
روز دیگر بر منبر شد و همان پرسش را کرد. این با همه گفتند: نه نمی دانیم.
ملا گفت: مرا با مردمان نادان کاری نباشد. و از منبر پایین آمد.
روز سوم باز همان پرسش را کرد. این بار نیمی گفتند می دانیم و نیمی پاسخ دادند که نمی دانیم.
ملا گفت: پس آنان که می دانند، به آنان که نمی دانند، بگویند. و از منبر پایین شد.

ملا نصرالدین( حاجی فیروز و امروز):


هرسال فستیوالی جهانی بین ٥ تا ۱۰ ژولای با شرکت هنرمندان و نویسندگان بزرگ در این مکان برگزار می شود. هنرمندان آثار فیلم. داستان. تئاتر و موسیقی خویش را عرضه می دارند و یاد این انسان برگ را گرامی می دارند.
اولین مسابقه بین المللی کارتونیست ها به نام ملانصرالدین در سال ۲۰۰۲  با شرکت هفتاد و پنج کارتونیست در آذربایجان برگزار شد.
شگفتا که بر یکی از هزاران مزار او در هزار گوشه ی این جهان، دری با قفلی بزرگ و بسته نهاده اند. اما آن سوی مزار باز است و دری ندارد.


در هند صوفی جوان وهنرمندی، به همراه خانواده خویش به اجرای نمایشنامه هایی بر اساس داستان های ملانصرالدین پرداخته است. این نمایشنامه ها نوشته و کار سلیم غوث است. او می گوید که مولانا، صوفی و فیلسوف بزرگی بوده که زمانه ما به شنیدن پیام انسانی او نیاز دارد.
دکتر کلویو نارانجو روان شناس و نویسنده و استاد دانشگاه برکلی در کالیفرنیا، نظریه جدیدی را مطرح کرد ه است. او می گوید: عدم دلبستگی به زندگی و رنج و اندوه بسیار را که ناشی از نرسیس می دانسته اند، می توان با راه های جدیدی از میان برداشت. او تئوری خویش را( تئوری نصرالدین در باره نرسیس ) می خواند.
او می نویسد که این تئوری بر اساس یکی از داستان های ملانصرالدین شکل گرفت و آن داستان از این قرار است:

یک بار ملا در  کوچه و بازار در پی کلید خانه اش می گشت. یکی از دوستانش در این جستجو به او پیوست. پس از مدتی که کلید یافت نشد، آن دوست از ملا پرسید: آیا تو مطمئن هستی که کلید را در کوچه گم کرده ایی؟
ملا پاسخ داد: نه! مطمئن هستم که آن را در خانه گم کرده ام.
دوستش پرسید: پس چرا در کوچه در پی آن می گردی؟
ملا گفت:
زیرا این جا، نور بیشتر است.
یعنی که ما دنبال کلیدی برای رهایی از زندان رنج و اندوه می گردیم. اما در جایی به اشتباه. این اشتباه به تدریج به یک باور تبدیل می شود و این بنیاد رنج و اندوه ماست.
قهرمان اصلی کارتون های مشروطه، ملانصرالدین بود که بیشتر در تبریز انتشار می یافت. جلیل محمد قلی زاده، هنرمند ارجمند آذربایجان با انتشار نشریه ملانصرالدین به ستیز با ستم و استبداد برخاست. او از سال ۱٩۰٦ تا ۱٩۱٧ این نشریه را در تفلیس منتشر کرد. در ۱٩۲۱ در تبریز آن را نشر داد و از ۱٩۲۱ تا ۱٩٣۱ در باکو به نشر آن پرداخت. بیست و پنج سال تمام ملانصرالدین مانند کبوتری از خانه ای به خانه دیگری در ایران پر کشید.
گروه تئاتر و رقص سرشناس انگلیس به نام (آ.ام.آی.سی.آی) همراه با یک گروه مصری نمایشی از ملا را بر صحنه آورده اند. کارگردان نمایش می گوید: شاید بهتر است، به جای آن که راه های خودمان را برویم، تلاش کنیم تا راه هایی را که مردمان از ملانصرالدین آموخته اند دنبال کنیم. آنگاه جامعه ای آرام تر و با مداراتر خواهیم داشت.
در سال ۱٩٥٨ فیلم ( جوحا) ساخته مشترک تونس و فرانسه به کارگردانی ژاک باراتیه و بازیگری عمرشریف و زینا بوزانیه برنده جایزه فستیوال کان گردید.
ریچارد ویلیامز، کارگردان سرشناس سینما و برنده جایزه اسکار و تهیه کننده فیلم راجر رابیت و گوفی در سال ۱٩٦٦داستان های ملا را مصور کرد و سپس فیلم دزدو پینه دوز را براساس آن ساخت. این فیلم مبنای فیلم های علاالدین گردید و در ۱٩٩٥ نیز فیلم شب های عربی را از روی آن ساختند.    


ویژگی کارهای مولانا:
آیا همه ی این ده ها هزار داستان و حکایت را ملانصرالدین آفریده است؟ آری! زیرا که ملا در سینه ی همه خانه دارد و به زبان همه سخن می گوید و نمی توان داستانی یا حکایتی ضد انسانی را او آفریده باشد.
جنس سخن، گوهر درون ناپیدای آن و زبان ویژه اش نشان می دهد که این هزار هزار ملانصرالدین کجا و کی این روایت ها را خلق کرده اند. این داستان ها گنجینه بزرگ و والای ادبیات، فرهنگ، اخلاق و زبان سده های میانه در آسیا و شمال آفریقاست. و برای همین می توان زیر یک عنوان به بررسی ویژگی های آن پرداخت.
خندستانی ها و بذله ها و لطیفه ها و حکایات ملا دارای ویژگی های عرفانی، انسانی و ادبی مهمی است که سبب شده است تا نزدیک یک هزار سال بر دل و جان مرد م سفر کند:
* ساده و روان و همراه با منطق مردمان عادی زمانه است.
* کوتاه است تا با شتاب پر بگیرد و در یاد بماند و دل راخسته نکند.
* آموزنده و دارای پیام هایی انسانی، زیرکانه و رندانه است.
* روی سخنش با کودکان است و روزگارش با طبیعت و همسایگان و حیوانات می گذرد.
* او عاشق حقیقت، عدالت و آشتی است.
* گوهر عرفانی دارد و جستجو، خودشناسی، مهرورزی، مدارا و ارج خرد پایه و بنیاد کارهای اوست.
*مانند عارفان دیگر، عقل دیوانه نما را وسیله ای برای بیان ناگفتنی ها می کند و اسرار را هویدا می سازد.
* زبان و شیوه ی بیان، گوهر داستان و هدف از بیان آن به داستان های ذن می ماند و انسان را آرام و شادمان می کند. پرسشی که در درون هر داستان است، آنچنان ساده اما مهم است که دمی آدم های بزرگ را وا می دارد تا مانند کودکان بیندیشند و خود را از روزمرگی برهانند.
* مبارزه با بی عدالتی، خودخواهی، کینه، تنبلی و جهل بنیاد داستان هاست.
* قهرمان اصلی، پس از ملا، همسر او و خرش هستند. همراهانی شگفت و دانا برآنند تا در جهانی سیلی خورده و ستم زده، شادی بیافرینند.
* این لطیفه ها، روح شرقی و سنت ها  و آداب و رسوم ما را به تماشای ما می گذارد.
* بزرگ و کوچک، مرد و زن از لطیفه هایش شادمان می شوند و خاص کسی نیست، چون زبانی جهانی و همه مکانی دارد. زبان شادی
* فرهنگ زندگی در داستان ها روان است. فرهنگی سرشار از آرامش و شادمانی، آن چنان که در تائو و بین شمن ها و پاگان ها هست.
*او روح شادی و خرد بود.
* ملا دشمنی میان انسان ها ندارد، از هیمالیا تا جبل الطارق، از چین تا لهستان اما او را می شناسند. او هزار بار، در هزار گوشه این جهان به دنیا آمده و مزاری ندارد به جز سینه عاشقان.
جو ساندرز می نویسد: کسی چه می داند که اکنون ملا دارد کجا، بین سیاره ما و کهکشان ها خرش را می راند.


سبز باشید