۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

مریم - فریدون توللی



در نیمه های شامگهـان، آن زمان که ماه
زرد و شکـسته، می دمد از طرف خاوران
استاده در سیاهی شب، مریم سپـید
آرام و سرگـردان
او مانده تا که از پس دندانه های کوه
مهـتاب سرزند، کشد از چهـره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهـتاب
بستان به خواب رفـته و می دزدد آشکار
دست نسیم عـطر هـر آن گـل که خرم است
شب خفـته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریم است
مهـتاب، کم کمک ز پس شاخه های بـید
دزدانه می کشد سر و می افکـند نگـاه
جویای مریم است و هـمی جویدش به چشم
در آن شب سیاه
دامن کشان ز پـرتو مهـتاب، تـیرگـی
رو می نهـد به سایهً اشجار دوردست
شب دلکـش است و پـرتو نمناک ماهـتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گـویای بوستان
مه موج می زند چو پـرندی به جویـبار
می خواند آن دقـیقه که مریم به شـستـشو است
مرغـی ز شاخسار

فریدون توللی
فریدون توللی - ویکی پدیا


هیچ نظری موجود نیست: