گلبــن زیبــای من ؛ زیبــای من ! جای تو خالی
دلبر رعنـــای من ؛ رعنـای من ! جای تو خالی
مستی دنیــای من ؛ دنیــــای من ! جای تو خالی
رفتی و آتش زدی زینگونه بر بال و پر من
وای برمن ، وای بر من !
باز بهمن آمد و برف آمد و باریـــــــــــدن آمد
زنگی سنگین تن ابر آمد و آبستــــــــــن آمد
باغبان در بست و با دست تــهی از گلشن آمد
نرگس مست آمد و چشم تو در یـــــاد من آمد
باد بهمن قصه ها میگوید از سیمین بـــر من
وای برمن ، وای بر من !
یاد باد آن بهمن زیبا که یـــــــــــار من تو بودی
گلبن من ، گلشن من ، نو بــــــهار من تو بودی
پرده دار من تو بودی ، غمگسـار من تو بودی
خواستار من تو بودی ، در کنــار من تو بودی
کی گمان بردم که روزی خیره میداری سر من
وای برمن ، وای بر من !
شام شد ، تاریک شد ، کم کم مه از خاور درآمد
از کنار آسمان هر گوشـــــــــه صد اختر برآمد
از دل هر اختری ، تابنــــــــده صد دختر برآمد
وانهمه دختر یکی شد ، آن گــــل و گوهر برآمد
خیره شد در چشم او چشم گهر ریز تـــــر من
وای برمن ، وای بر من !
آسمانا ! خسته شد جان من امشــب از شب تو
از شباهنگ تو و از ناله های یـــــــــا رب تو
قصه های رفته میخواند بگوش مــــــن لب تو
کوکب اشک ویم آید بیاد از کــــــــــوکب تو
در رخ ماه تو امشب گشته پنهان دلـــبر من
وای برمن ، وای بر من !
هست پروین تو امشب خوشه ای از خرمن او
دامن پر گوهرت ، پر از گوهر هـــــا دامن او
بر تنت مهتاب سیم آسا ، تنــــــک پیـراهن او
چهرهٔ تابندهٔ ماه تو روی روشـــــــــــــــــن او
راستی را این توئی ، یا آن بت افسونگر من؟
وای برمن ، وای بر من !
باغبان در بازکن ، در بازکن گـــــــ پـــرورستم
من نه گلچینم که گلچینان دگر ، مــــن دیگرستم
اشک چشم من می است و کاسـهٔ گل ساغـرستم
می پرستم ، گل نمیچینم ، گـــلان را میپـرستم
اندکی چالاک تر ، فرسوده کردی پیکر من !
وای برمن ، وای بر من !
مردمی کن ، خسته ام ، در بازکن تازی گل آیم
چهرهٔ گلبن ببوسم ، در هـــــــــــــوای سنبل آیم
سجده زن ، بر شاه گل چـون پهلوان زابـل آیم
بینی آنگه من بگل شیدا تــــــــــرک از بلبل آیم
گر نمیاندیشی از من ، شرم کن از داور من
وای برمن ، وای بر من !
دوستان ، ای دوستان ! امشب سیه شد خانهٔ من
تیره شد جان من و ، تاریــــــک شد کاشانهٔ من
دست من گیرید و بیرونم کشیـــــــد ازلانهٔ من
تا نسوزد شمع جان بــــــــــی جنبش پروانهٔ من
سوختم ، ای دلربایان سوختم ، کو گوهر من
وای برمن ، وای بر من !
نی بزن ، نائی بزن ، نائی بزن ، تا مـن بسوزم
آتشی تابان شوم ، تابان شــــوم ، دشمن بسوزم
گل بده تا گل بچینم ، پــــای آن گلشن بسوزم
جای اهریمن بسوزم ، جـــــان اهریمن بسوزم
خون کنم در ساغری ، کو خون کند در ساغر من
وای برمن ، وای بر من !
تیرزن ! گر خنده بر من میکنی آهسته تر کن
گر نمیخواهی مکن ، بیداد کن ، زیر و زبر کن
خنده ها بر ناله های من کن و مـــرغ سحر کن
لیک گاهی نیز خود از تیر پنــــهانی حذر کن
منهم آخر یاوری دارم ، بترس از یاور من
وای برمن ، وای بر من !
می بده ، ساغی بده می تا می و ساغـــر بگیرم
ساغر می پر کنم در پیش آن دلبـــــــر بگیرم
اولش مستی دهم ، پس مستیش از ســــر بگیرم
مست چون گردد به پیشش دفتر گوهـر بگیرم
تا بخواند قصهٔ بیداد خود از دفتر من
وای برمن ، وای بر من !
عشق من شد دشـــمن من! وای برمن ، وای بر من
خصم من سیمین تــن من! وای برمن ، وای بر من
گلشن من گلــــــــــخن من! وای برمن ، وای بر من
یار من اهریـــــــــمن من! وای برمن ، وای بر من
ای گل زیبا! کجا جوئی دل گل پرور من؟
وای برمن ، وای بر من !
گر نباشد چون گل رویت گلـــــــــی در بوستانی
نیست در گلزار گیتی چون دل مـــــــــن دلستانی
وربجای گلشنی پوئی گلستــــــــــــــــــــــان جهانی
نه گلی چون روی خود بینی ، نه چون من باغبانی
خود گمان بردی که در هر بیشه جوئی شکر من
وای برمن ، وای بر من !
مرغ شب خوابید ، جانم خسته شد ، دیگر بخوابم
در هوای آن گل و بر یــــــــــــاد آن دلبر بخوابم
مدتی نا خفته ام ، آســــــــــــوده در بستر بخوابم
گر خدا خواهد بخوابم تـــــــــــــا دم مهشر بخوابم
تا بگرید بامدادان بر سر من مادر من
وای برمن ، وای بر من !
۲۳ر۱۱ر۱۳۱۹ شیراز
اشک معشوق ۔ دکتر مهدی حمیدی شیرازی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر