۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

زن در این ملک بدین گونه پریشان تا چند؟ - زندخت (زنددخت) شیرازی


زن در این ملک بدین گونه پریشـان تا چند؟
دست‌ و‌ پا‌ بسته و لب بسته به زندان تا چند


هـمه دور از هنر و علـم و کمالیـم به ملک
بـا چنیـن حـال نـداریـم دبسـتـان تا چند


زن مـگـــــر نیسـت مـیـان بشـریت انسـان
راسـتـی زنـدگی اوسـت چـو حـیـوان تا چند


در هـمه ملک‌ جـهان جـملـه زنان بـاهـنرند
ایـن لیـاقـت نـبـود در زن ایـران تا چند


شـرف و عـزت هـر کس بـود از علـم و کمـال
تـاج عــزت نـبـود بـر سـر نسـوان تا چند


روح بـیـمـار بـود در تـن مـردم تـا کـی؟
انـدر ایـن ملـک خدا را تـن بی‌جان تا چند


زن کـه بـاشـد گـل ارزنـدهٔ بسـتـان وجـود
در بـر هـموطنان خـوار بدیـن سـان تا چند


هر کسی بـرد برون گوهـر علـم از این بحـر
مـا زنانیـم چنیـن غـرقـه ز توفان تا چند


دیگـران گـوی هنـر بـرده ز میـدان تا کی؟
ما بمانیـم در ایـن کلبـهٔ احـزان تا چند؟


بهـره‌منـد آن‌کـه بـود از زر و زور و منصب
نـظـری هیـچ نـدارد بـه فـقـیـران تا چند


برگرفته از بصاری، طلعت، زنددخت، تهران، انتشارات طهوری، چاپ اول، 1346
زندخت شیرازی

باکی از توفان ندارم، ساحل از من دور نیست - ژاله قائم‌مقامی

بسـته در زنجیـر آزادیسـت سـر تـا پای من
بَــرده‌ام ای دوسـت و آزادی بـود مـولای من


گـرچـه آزادیسـت عـکس بردگی در چشـم خـلق
مـجـمع آن هـر دو ضـد اینـک دل شـیدای من


چـیسـت آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوسـت
مـرهمـی راحـت رسـان بر زخم تن فرسـای من


من نـه مَردَم لیک چون مَردان به بازار وجود
هـای‌وهـویی مـی‌کـنـد افسـانـهٔ سـودای مـن


بـرکـنـد ای مَـرد آخـر گوش سـنگیـن تو را
منـطـق گـویـای مـن شـعر بلـنـد آوای مـن


من نه مَـردَم لیک در اثبات این شـایسـته‌گی
شـور و غـوغـا می‌کـنـد افکار مَردآسـای من


ای بـرادر گر به صورت زن همانا مَرد نیسـت
نقش مَـردی را بـه معنی بنگر از سـیمای من


باش تا بینـی که زن را بـا هـمه فرسـودگی
صورتی بخـشـد نـوآییـن، طبـع معنـی‌زای من


از تو گر برتر نباشد جنس زن، مانند توسـت
گـو خــلاف رای مغــرور تـو بـاشـد رای من


دورهٔ احـقاق‌حــقِ خـویش و حــقِ نــوع خویش
رسـم و آیـیـن مـدارا نیسـت در دنیـای من


پنـجـه اندر پنجـهٔ شـیـران مَـردافـکن زنم
از گـری* چـون ســر بـرآرد هـمـت والای من


باکی از توفان ندارم ساحل از من دور نیست
تا نگویی گور توسـت این سـهمگین دریای من


من به فکر خویشـم و در فکـر هم‌جنسان خویش
گـر نباشـد گـو نباشـد مَـرد را پـروای من


گـر بـه ظاهـر ناتوانـم لیک بـا زورآوران
کـوهـی از فـولاد گـردد خـود تـن تنهای من


زیر دسـتم گو مبین ای مَرد کاندر وقت خویش
از فلک بـرتـر شـود ایـن بینـوا بـالای من


* گری: گریبان


۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

فرق مرد و زن در چیست؟ - ژاله قائم‌مقامی










خواهرم پرسـید:" فرق مرد و زن در چیست؟" گفتم:

"گویمت این قصـه را بـا نکتـه‌ای سـربسـته امـا


در دکــان‌آفـرینش جـنـس مـــا و اوسـت یـکسـان

عـمر مـا طـی مـی‌شـود در کیسـه‌ای دربسـته امـا


بر فراز کاخ‌هسـتی،او بـه پرواز اسـت و مـا هـم

جـنبشـی داریـــم در کـنـج قفس، پـربسـته امـا


دسـت قـدرت فـرش کـردسـت از ازل، بـاغ‌جنـان را

زیـر پـای مادران، بـر روی مـا، در بسـته امـا


ناامید از بخـت نتـوان شـد کـه بس درهـای رحمت

پیـش روی مـاسـت تـا دامـان‌مـحشـر، بسـته امـا


گر نـبـازی خـویش را ای آشـیان‌گـم‌کـرده،ای زن!

غـیر از این ره نیز باشد راه دیگر، بسـته امـا


تـا بـرون آیـد زن از ایـن محـبسِ مــرد‌آفـریده

دست و پا باید، کههست ای جانِ ِخواهر بسته اما"


ژاله قائم‌مقامی

سایت ژاله

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز - فریدون مشیری

بویِ باران، بویِ سبزه، بویِ خاک،
شاخه‌هایِ شسته، باران خورده، پاک
آسمانِ آبی و ابرِ سپید،
برگ‌هایِ سبز بید،
عطرِ نرگس رقصِ باد،
نغمهٔ شوقِ پرستو هایِ شاد،
خلوتِ گرم کبوترهایِ مست...
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار.

خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها،
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها،
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز،
خوش به حال دختر میخک، که می‌خندد به ناز،
خوش به حال جام لب‌ریز از شراب،
خوش به حال آفتاب.

ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامهٔ رنگین نمی‌پوشی به کام،
بادهٔ رنگین نمی‌نوشی ز جام،
نُقل و سبزه در میانِ سفره نیست،
جامت، از آن مِی که می‌باید، تهی‌ست،

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ؛
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!


تاریخ‌چه‌ی چهارشنبه‌سوری

جشن سوری

تاریخ ایران باستان مشحون از جشن‌هایی است كه همه‌گی بر پایه‌ی دید و نگاه پیشینیان ، دارای فلسفه و جوهری وجودی‌اند. امروزه تنها «جشن سوری»، معروف به «چهارشنبه‌سوری» و نیز «جشن‌ سده» برایمان به یادگار مانده است و در باره جشن‌های فراموش‌شده‌ی آتش، به «آذرگان» در نهم آذرماه و «شهریورگان» یا «آذرجشن» می توان اشاره داشت . آتش نزد ایرانیان نماد روشنی، پاكی، طراوت، سازندگی، زندگی، تندرستی و در پایان بارزترین نماد خداوند در روی زمین است .چهارشنبه‌سوری در فرهنگ پارسی به عنوان مقدمه و پیش درآمد عید نوروز نیز شناخته شده است كه هماره در طول تاریخ، قبل از فرا رسیدن سال نو و تحویل نوروز برپا می شده و هنوز هم در بین اقوام و شهروندان ایرانی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است.

آتش

از قدیم الایام تا آن جا كه تاریخ نشان می دهد، بشر برای آتش اهمیت خاصی قایل بوده و پیشرفت قسمت مهمی از زندگی خود را مدیون وجود این عنصر مفید دانسته است. آتش اما در نظر ایرانیان مظهر روشنی ، پاكی، طراوت، سازندگی، سلامت و تندرستی است. بیماری ها، زشتی ها، بدی ها و همه آفات در عرصه تاریكی و ظلمت جای دارند و به همین علت اهریمن مظهر تیره‌گی و جای‌گاه او تاریكی است. افروختن آتش به طور كنایه راه یافتن روشنی معرفت در دل و روح است كه آثار اهریمنی و نامباركی را از بین می برد. یك رشته جشن‌های آریایی با جشن‌های آتش است كه با همان منظور ، در آن آتش می افروزند.

جشن‌هایی مانند جشن‌های سده، آذرگان، شهریورگان، جشن «گجرسی» در تركیه و

تاریخچه چهارشنبه سوری

ابو جعفر نرشحی، مورخ سده سوم در كتاب تاریخ بخارا به این جشن پرداخته‌است. به شهادت وی، در زمان منصور بن نوح از شاهان سامانی، اواسط سده چهارم این جشن به نام جشن سوری بر قرار بوده‌است. در این متن آمده شاه سامانی در زمانی كه سال هنوز پایان نیافته بود این جشن را با آتش‌زدن بر پا كرد و همچنین این جشن طبق عادت و رسم قدیم بود كه اشاره به كهن بودن این رسم و سنت دارد.

قبل از هجوم تازیان به ایران یک مراسمی هم به نام آتش روی بام خانه نیز رواج داشته که صبح نوروز انجام میگرفته

به آتش چهارشنبه سوری نباید فوت کرد و خاکسترش را سر ِ چهارراه می‌ریزند.

چند‌شنبه‌سوری

اما بر پایه‌ی پژوهش های انجام شده ، زمان باستانی «جشن سوری» را می توان در این سه گاه باز جست :

۱. شب بیست و ششم از ماه اسفند، یعنی در نخستین شب از پنجه‌ی كوچك

۲. نخستین شب پنجه‌ی بزرگ یا پنجه‌ی وه كه پنج روز كبیسه‌ است و نخستین شب و روز «جشن همسپهمدیم» (آخرین گاهنبار سالانه)

۳. دیدگاه سوم، شب پایانی سال است كه ارجمندترین روز «جشن همسپهمدیم» و جشن آفرینش انسان است .

برخی را باور این است كه با در نگرآوردن واژه‌ی «چهارشنبه» كه بر آمده از فرهنگ تازی و سامی است ، پس «چهارشنبه سوری» ارمغانی از سوی تازیان است ، چرا كه همان‌گونه كه می‌دانیم ، در ایران باستان هر روزی نامی ویژه داشته است (هرمزدروز، وهمن‌روز، اردوهشت‌روز، شهروَرروز، خرداد‌روز، سروش‌روز، مهرروز، زامیاد‌روز و …) و نشانی از بخش بندی امروزین چهارهفته‌ای و نام های آنان به چشم نمی‌خورد .

دوازده ماه سی روزه نسبت به سال شمسی پنج روز كم‌تر دارد. برای جبران این تاخیر و حساب كبیسه آن پنج روز را به شنج عنوان گاثاها ازسرودهای زرتشت، می نامیدند. در یكی از چند شب آخر سال ، ایرانیان جشن سوری را كه عادت و سنتی قدیم بود با آتش‌افروزی بر پا می‌كردند. و چون مفهوم هفته و نام‌گذاری آن وجود نداشته نمی‌توانست چهارشنبه‌سوری نام بگیرد. تقویم كنونی ، بعد از ورود اعراب به ایران رواج یافت. در فرهنگ اعراب چهارشنبه یا یوم الارباع نحس و نامبارك است. بی گمان سالی كه این جشن به شكلی گسترده بر پا بوده ، مصادف با شب چهارشنبه شده و چون در روزشمار اعراب ، چهارشنبه بدیمن بوده، از آن تاریخ به بعد شب چهارشنبه آخر سال را با جشن سوری به شادمانی پرداخته و بدین وسیله می‌كوشیدند تا نحوست چنین شبی و روزی را دور كنند.

معنای سوری

واژه سوری فارسی، در پهلوی به گونه سوریك(Surik) صفت است. چون سور (Sur) به معنی سرخ و ایك (Ik) پسوند صفت می باشد به معنی سرخ و سرخ رنگ است چنانچه گل سوری به معنی گل سرخ است. به این جشن از آن جهت سوری گفته‌اند كه عنصر اصلی مراسم آن، افروختن آتش سرخ بوده است.البته «سور» به چم «میهمانی» هم در فارسی به كار رفته است. بر پا داشتن آتش در این روز نیز گونه‌ای گرم كردن جهان و زدودن سرما و پژمردگی و بدی از تن بوده است. در گذشته جشن‌های آتش كاملا حالت جادویی داشته و بسیار بدوی بوده است . چگونه‌گی این جشن ، هم‌سانی و مانندگی های فراوانی به جشن سده دارد.

آداب و رسوم چهارشنبه‌سوری

بوته‌افروزی ، آب‌پاشی و آب‌بازی ، فال‌گوش‌نشینی ، قاشق‌زنی ، كوزه‌شكنی ، فال‌كوزه ، آش چهارشنبه‌سوری ، آجیل‌مشگل‌گشا ، شال‌اندازی ، شیرسنگی، (توپ‌مروارید) و … از آداب و رسوم این شب به شمار می‌رفته که اکنون ما حتی شاید نام خیلی از آنها را هم نشنیده‌ایم

در همین شب و یا چهارشنبه‌ی‌ آخر سال، هرگاه نیت بکنند و کلیدِ دودندانه به‌زمین گذاشته، پشتِ در اتاقِ هم‌سایه بایستند، اگر صحبتِ آن‌ها موافق با نیت‌شان باشد، به‌مراد می‌رسند و اگر برخلافِ آن باشد، مرادشان برآورده نخواهد شد.

بسیاری از مراسم كه اكنون در پایان سال و شب چهارشنبه‌سوری باقی مانده، كنایه و نشان‌واره است از اهدای نذور و فدیه به ارواح. شب جمعه آخر سال، شب چهارشنبه و یا آخرین شب سال به زیارت اهل قبور رفتن و نذری جهت اموات دادن، مراسم آتش افروختن بر بامها میان زرتشتیان، پخش آجیل مشكل‌گشا، مراسم فال‌كوزه وكجاوه‌بازی و شال‌اندازی میان مردم آذربایگان همه و همه جای‌پایی مشخص در رسوم ایران قدیم دارند.

استاد پورداود ، پس از بزرگ‌داشت این جشن باستانی ، به جستار ویژه‌ای اشاره دارد و بر این باور است كه رسم پریدن از روی آتش و خواندن ترانه هایی همچون «سرخی تو از من ، زردی من از تو و …» از افزونه‌های پسا-اسلامی است و از دیدگاهی، بی‌احترامی به جای‌گاه ارجمند آتش به شمار می‌رود .

اما!!:

نخست دیدگاه مردم ایران نسبت به آتش؛ خوب یكی از جنبه‌های تقدس آتش پاك‌نمودن بیماری‌‌ها و دوركردن ارواح خبیثه (به تعبیر آن دوران) بوده است؛ برای نمونه در صورت سرایت طاعون رخت و ابزار بیمار را در آتش می‌ریختند تا از بدی ها پا ك شود؛ و ۱۰۰٪ این بی‌احترامی به آتش بشمار نمی‌آید.

همین امروز هم رسم اسفند دود‌كردن و گرد خانه تاب دادن رایج است(برای زدودن شر و بیماری و چشم زخم)كه بازمانده از گذشته است؛ هم اكنون پریدن از روی آتش هم می‌توانسته با فلسفه پاك‌كردن نفس صورت گرفته باشد.

در جاهایی همچون شیراز، كردستان و آذربایگان، آداب و آیین ویژه و كهن‌تری وجود دارد . برای نمونه، آب‌پاشی در سعدیه كه ویژه‌ی شیراز است و یا سفره‌های خوراكی رنگینی كه در كردستان و آذربایگان آماده میشود و نیز آیین آتش‌افروزی و شادمانی همگانی مردم . برخی را عقیده بر این است كه «جشن سوری» (چهارشنبه‌سوری) با مراسم مربوط به بزرگداشت فروهر درگذشته‌گان نیز پیوند و بستگی دارد. البته استاد مهرداد بهار با این ایده‌ی فرجامین هم‌داستان نیست.

بدعت ها

با مرور زمان، كم كم رسم پریدن از روی آتش و خواندن ترانه هایی باب شد كه به اشارت شادروان استاد پورداوود در واقع زشت است:

«در جشن چهارشنبه‌سوری از روی شعله‌ی آتش جستن و ناسزایی چون "سرخی تو از من و زردی من از تو" گفتن از روزگارانی است كه دیگر ایرانیان مانند نیاكان خود آتش را نماینده فروغ ایزدی نمی دانستند

و امروزه هم استفاده از مواد منفجره و آتش زا به این مراسم باستانی و زیبا اضافه شده است.

و در پایان امید است که همه‌ی هم‌میهنان گرامی با برپاداشتن این جشن و جشن‌های دیگر ایران‌زمین در راه کوشش برای پدافند و نگه‌داری از این آیین‌های کهن گام بردارند.

نوشته‌ی کوروش(م) هشتم اسفند ۱۳۸۷


آداب شب چهارشنبه‌سوری در استانهای مختلف ايران

باورود اسلام به ايران تا قبل از انقلاب اسلامی، اين مراسم پابرجا ماند؛ چون آتش در اسلام جزو مطهرات است و هرچيز ناپاكی كه در آتش بسوزد پاك و طاهر می‌شود. از طرفی، اعراب هرچهارشنبه را نحس می دانند و نحوست اين روز را به وسيله‌ی افروختن آتش رفع می‌كنند. پس از انقلاب اسلامی و به ويژه در دوران جنگ هشت ساله‌ی ايران و عراق كه برگزاری عروسی نيز به نوعی مذموم بود، اين سنت ديرينه، به مدد تبليغات منفی، رفته رفته كم‌رنگ شد و امروزه آنچه درشهرهای بزرگ ايران، به‌خصوص تهران در اين شب انجام می‌گيرد بيشتر به جنگ و نزاع شبيه است تا سور و شادی.

حدود بيست و چند سال پيش، شب چهارشنبه‌ی آخر سال مراسم متنوعی داشت كه در استانهای مختلف به اشكال گوناگون صورت می‌پذيرفت و اكنون نيز برخی از آن رسوم در بعضی از استانهای ايران برگزار می‌شود كه در اين نوشته به برخی از آنها اشاره شده است:


۱- استان آذربايگان باختری
تبريزی‌ها در شب چهارشنبه‌سوری به روی هم آب يا گلاب می‌پاشند و معتقدند آب‌پاشيدن، زندگی را با سعادت قرين می‌كند. از ديگر رسوم ضروری اين شب، فرستادن خُنچه از منزل داماد به منزل عروس است. در اين خنچه معمولاً ميوه، شيرينی، گلدانهای پرگل، ماهی و خلعت(پارچه) برای خانواده‌ی عروس و خود عروس گذارده می‌شود. دختران دم بخت تبريزی هنگام پريدن از روی آتش می‌خوانند:
«بختم آچيل چهارشنبه» يعنی: چهارشنبه! بختم را بازكن.

۲- استان آذربايگان خاوری
خانواده‌های اروميّه‌ای در اين شب به خانه‌ی مسن‌ترين فرد فاميل می‌روند و به خوردن آجيل سرگرم می‌شوند. آجيل حتماً بايد از هفت نوع خوراكی تهيه شود. اين هفت نوع خوراكی می‌تواند از بين خوراكی‌های زير باشد:
انجير، كشمش، مويز، خرما، توت خشك، فندق، بادام، گردو، سنجد، نخودچی، آب نبات، تخمه بدون نمك، باسلق، برنجك(برنج بوداده) برگه‌هلو، برگه‌زردآلو و گندم برشته. كسی‌كه مرادی و حاجتی دارد، بايد تقسيم آجيل را به عهده بگيرد تا مرادش برآورده شود.

۳- استان اردبيل
در مغان، مردم پيش از طلوع آفتاب روز چهارشنبه، دسته‌جمعی به كنار رودخانه می‌ روند، آتشی برمی‌افروزند و جوانان در آنجا به سواركاری می‌پردازند و هنگام بازگشت، زنان ظرف‌هايشان را از آب رودخانه پر می‌كنند و به خانه می‌آورند و آب آن را به دور و برخانه می‌پاشند كه با اين كار، سال جديد، سالی سرشار از روشنی و زلالی و پاكی خواهد بود.

۴- استان بوشهر
بوشهری‌ها پس از آتش‌افروزی در خانه ‌هايشان و پريدن از روی آن، باقايق از روی آب مي گذرند و معتقدند با اين كار نحسی‌ی اين شب از بين می‌رود. در ضمن كوزه‌ی نويی را كه تا آن زمان استفاده نكرده ‌اند، به ديوار می‌زنند تا شكسته شود تا بلا و بدبختی، مثل كوزه شكسته شود.

۵- استان خراسان
در خراسان مراسم كوزه‌شكستن به اين طريق است كه درون كوزه های كهنه مقداری نمك كه علامت شوربختی است و مقداری ذغال كه علامت سياه بختی است و يك سكه كم ارزش پول می‌ريزند و تمام افراد خانواده آن‌را به دور سر می‌چرخانند و آخرين نفر كوزه را از پشت بام به كوچه پرت می‌كند و می‌گويد:
«درد و بلام توكوزه - راه بيفته بره تو كوچه»
در بعضی از نقاط خراسان در اين شب به جای آش، چهار نوع پلو می‌پزند. اين پلوها عبارتند از: رشته پلو، عدس پلو، زرشك پلو و ماش پلو كه معمولاً به فقرا، نزديک‌ان و همسايه‌گان می‌دهند. در آجيل خراسانی‌ها مطلقاً نمك وجود ندارد، چون نمك را علامت شوربختی می‌دانند.

۶- استان خوزستان
در اهواز، پس از پريدن از روی آتش، مراسم قاشق‌زنی انجام می‌گيرد كه خانواده‌ها، خوراكی يا آجيل شور و شيرين در ظرف قاشق‌زنان می‌ريزند.

۷- استان سيستان و بلوچستان
در سيستان مردم گونی، پتو و نمد كهنه را به صورت گلوله در می‌آورند و آن را در غروب آخرين چهارشنبه سال، آتش می‌زنند و معتقدند كه نحوست اين شب با اين عمل از بين می‌رود.

۸- استان فارس
در شيراز برای گشودن بخت دختران در شب چهارشنبه‌سوری به سعديه می‌روند و از آب استخر سعديه بر سر وروی دختران می ريزند. زنان نيز با ريختن اين آب به روی خود، معتقدند كه مهرشان در دل شوهر بيشتر می‌شود. در اين شب زنان برای برآورده شدن حاجاتشان زير منبر مسجد جامع شهر دعا می‌خوانند و پس از دعاخواندن، حلوا و آش می‌پزند.

۹- استان كردستان
مردم كردستان مخصوصاً روستائيان، دسته جمعی به صحرا و كنار چشمه‌سارها میروند و پس از مدتی‌كه به شادی و پای‌كوبی و كشتی‌گرفتن گذراندند، هنگام مراجعت به خانه، هركسی مقداری سنگ‌ريزه جمع می‌كند و بدون آنكه به پشت سرخود نگاه كند، سنگ‌ريزه را از روی شانه به عقب پرتاب می‌كند و بدين ترتيب بلا و آفت را از خود دور می‌سازد.
از ديگر مراسم اين شب، شال اندازی‌ است كه عده‌ای از جوانان بالای پشت‌بام خانه ‌ها و كنار د‌رها و پنجره‌های همسايه‌گان و ثروت‌مندان می‌روند و ضمن خواندن سرود و تصنيف، از دريچه‌ای ،شال را آويزان می‌كنند. اهل خانه هديه‌ای را به شال می‌بندند كه معمولاً سكه، تخم مرغ، شاخه نبات، كله قند، جوراب يا نخودچی و كشمش است.

۱۰- استان كرمان
در كرمان مقداری ذغال، نمك، سكه‌ی كم ارزش پول و كمی نان دركوزه‌ای خالی می‌ ريزند و شب چهار شنبه‌سوری آن را از بالای بام به كوچه پرتاب می‌كنند تا بلا و كمبود از همه چيز مخصوصاً از آنچه در كوزه است دور شود.

۱۱- استان گيلان
در روستاهای اطراف رشت، غروب شب چهارشنبه‌سوری، در پنج منطقه پوشال برنج را با فاصله كنارهم می‌چينند، سپس آنها را آتش می‌زنند و برای دفع چشم زخم، اسپند در آتش می‌ريزند و افراد هرخانواده از بزرگ به كوچك، سه مرتبه از روی آن می‌پرند و اين ترانه را به گويش گيلكی می‌خوانند:
«گل گل چهارشنبه
به حق پنجشنبه
نكبت بی‌شه
دولت بی‌يه
زردی بی‌شه
سرخی بی‌يه»
يعنی: آتش سرخ چهار شنبه! به حق پنجشنبه نكبت برود، دولت بيايد. زردی برود، سرخی بيايد.
پس از پريدن از روی آتش ترقه در می‌كنند به اين معنی كه از نحوست چهارشنبه در امان باشند.
در اين شب خورش«ترشه تره» می‌پزند و آن را با كته، ماست و دوغ می‌خورند. صبح فردا (روز چهارشنبه) خاكستر برجای‌مانده از آتش شبانه را جمع می‌كنند و پای درختان ميوه می‌ريزند به اين نيّت كه درختان بارورشوند و ميوه‌ی بيشتری بدهند.

۱۲- استان لرستان
در اين شب در خرم آباد هيزم را به هفت دسته تقسيم می‌كنند و با فاصله های معينی در يك رديف می‌چينند و آتش می‌زنند و باخواندن:
«زردی مه د تو، سرخی تو د مه»
يعنی: زردی‌ی من از تو و سرخی‌ی تو از من و از روی آن می‌پرند.

۱۳- استان مازندران
در روستاهای مازندران در شب چهار شنبه‌سوری، علاوه بركشتی‌گرفتن و اسپند‌دودكردن، انواع آش‌ها پخته می‌شود از جمله «آش هفت‌ترشی» كه از هفت نوع سبزی و هفت نوع ترشی و هفت نوع حبوبات در آن استفاده می‌شود و نيز«گزنه آش» كه يكی از سبزی‌های مصرفی در آن، گزنه است. اعتقاد براين است كه خوردن اين آش بسياری از بيماری‌ها و كسالت‌ها را از بين می‌برد.

۱۴- استان مركزی
در اين استان، علاوه بر مراسم آتش بازی، برای آمرزش اموات مقداری خرما يا شكر پنير تهيه می‌كنند؛ و يا حلوا درست می‌كنند و سرگذر می‌ايستند و به عابران تعارف می‌كنند. هر ره‌گذر وظيفه دارد يك دانه بردارد و قبل از خوردن، برای آمرزش اموات خيرات دهنده، حمد و سوره ای بخواند و سپس خوراكی را بخورد.

برگرفته از "ایران سرای من"


۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

به بزرگ‌داشت از زاد روز پدر داستان‌نويسی‌یِ نوين ايران، صادق هدايت

ارسالي داريوش بهمنش

از داريوش بهمنش


زندگى نامه‌ى صادق هدايت


صادق، کوچکترين فرزند هدايتقلی خان هدايت، اعتضاد الملک، ۱ شب سه شنبه ۲۸ بهمن ماه  ۱۲۸۱، هنگامی که « از خاک ايران آزادی خواهی و مشروطه طلبی می جوشيد »، در يک خانواده ی معروف و ثروتمند اشرافی از دودمان رضا قلی خان هدايت، اديب و دانشور عهد ناصری، در تهران چشم به جهان گشود. وی خيلی زود پيوند خود را از خانواده - که افراد آن همه مردان سرشناس کشور بودندو اگر او می خواست می توانست با بهره گيری از قدرت و نفوذ آنان به مقامات عاليه ی دولتی دست يابد و زندگی مرفه و بی دردسری برای خود فراهم نمايند - بريد و از تن آسايی يک فرد نازپرورد و متنعم سر باز زد و با درآمد ناچيزی، که از راه خدمت در دواير مختلفه ی دولتی به دست می آورد، مستقلا زندگی کرد. اين وارستگی و آزادگی به او مجال داد که اوقات خود را به کاری که دوست داشت، يعنی ادبيات وقف کند.
« صادق پس از دو برادر و خواهر به دنيا آمده و عزيز کرده ی خانواده بود. وی مانند ساير برادران و خواهران در دست عمه ها و دايه ها بزرگ شد؛ و هفت هشت سالش بود که به اتفاق دو دوست و همبازيش، مهندس خسرو هدايت قائم مقام شرکت ملی نفت که پسر دايی او بود و دکتر منوچهر هدايت رييس پيشين بهداری وزارت و آموزش و پرورش که پسر عمويش بود به مدرسه ی علميه رفت؛ و اين سه نفر تا کلاس نهم دبيرستان با هم بودند. » ۲
هدايت در سال ۱۳۰۴ تحصيلات متوسطه را در دارالفنون و دبيرستان فرانسوی « سن لويی » تهران به پايان برد؛ و با کسب موفقيت در مسابقه ای که ترتيب يافته بود، در آبان ماه سال ۱۳۰۵ با کاروان دانش آموزان اعزامی به اروپا به بلژيک روانه شد؛ و در آموزشگاه عالی آنجا، در رشته ی مهندسی راه و ساختمان، نام نويسی کرد. اما در آنجا نماند و يک سال بعد با نخستين گروه دانشجويان اعزامی به اروپا برای تحصيل در رشته ی معماری رهسپار پاريس شد و « ظاهرا دوره ی اقامت او در فرانسه - که چهار سال طول کشيد - بخصوص بيشتر به سير و گشت گذشت. » ۳
بدين قرار هدايت تحصيلات خود را به پايان نبرد و در سال ۱۳۰۹ که اوج قدرت رضا شاه بود، به تهران باز گشت.
از قرار معلوم خانواده اش ار اين حيث ناراضی بوده و اصرار داشتند که او دوباره به اروپا برگردد و در رشته طب يا مهندسی و يا هر رشته ی ديگری که مايل است تحصيل کند. اما او نه تنها به رفتن به اروپا و ادامه درس و تحصيل حاضر نشد، بلکه از اقامت و کار کردن در تهران هم گريزان بوده و ميل داشته است ماموريتی هر چه باشد در يکی از شهرستان ها دست و پا کند.
هدايت در تهران ماند و شغل محقری ( حسابداری جزی با ماهی بيست هزار تومان حقوق ) در بانک ملی مرکز به عهده گرفت و تا شهريور ۱۳۱۱ در آن بانک کار کرد و از ششم شهريور آن سال تا ۱۶ ديماه ۱۳۱۳ در اداره ی کل تجارت و از آن به بعد چندی بعد تا سی ام اسفند ۱۳۱۴ در وزارت امور خارجه مشغول کار شد و بعد وارد شرکت سهامی کل ساختمان گرديد. ۴
اگر از کتاب کوچک ولی جالب انسان و حيوان، که در سال ۱۳۰۳ پيش از سفر اروپا در تهران نوشته است، بگذريم، نخستين اثر هنری هدايت قطعه ی نا تمام مرگ است که در سال ۱۳۰۵ در گان بلژيک نوشت؛ ۵ و بعد در سال ۱۳۰۶ که در پاريس بود، رساله ی « تميز و تقريبا بی ايراد » فوايد گياه خواری را به قلم آورد که در سلسله انتشارات ايرانشهر در برلين چاپ شد.۶
از آثار ديگر او در اين زمان، نمايش نامه ی سه پرده ای پروين دختر ساسان است که يکی دو سال بعد ( سال ۱۳۰۹ ) در تهران چاپ کرد. و ديگر افسانه ی آفرينش که در سال ۱۳۰۹ نوشت و در سال ۱۳۲۵ به همت کتر حسن شهيد نورايی در پاريس چاپ شد.
هدايت در اواخر سال ۱۳۰۸ و اوايل ۱۳۰۹، نخستين داستان های زيبای خود را به نام مادلن، زنده به گور، اسير فرانسوی و حاجی مراد در پاريس به رشته ی تحرير کشيد؛ و پس از بازگشت به ايران داستان آتش پرست و سپس داستان های داود گوژپشت، آبجی خانم و مرده خورها را درتهران نوشت و آن ها را با نوشته های پاريس يک جا در مجموعه ای به نام زنده به گور در سال ۱۳۰۹ منتشر کرد؛ و سال بعد سايه ی مغول را در مجموعه ای با دو اثر از بزرگ علوی و دکتر شين پرتو انتشار داد.
از اين سال به بعد، تا سال ۱۳۱۵ که به هندوستان رفت، پربارترين دوره ی فعاليت ادبی هدايت بود؛ و هم در اين دوره بود که با سه تن از ديگر ادبای جوان و روشنفکر که عبارت بودند از بزرگ علوی، مجتبی مينوی و مسعود فرزاد آشنا شد؛و اين چهار نفر، که اصول فکری و ديد واحد به ادب و دانش و هنر آنان را به هم نزديک کرده بود، اغلب عصرها در يکی از کافه های لاله زار نو به نام « رز نوار » گرد هم می نشستند و در افکار و انديشه های يکديگر بحث و انتقاد و نکته گيری می کردند و از يکديگر چيز می آموختند و به زودی در مقابل اديبان محافظه کار که آنان را « سبعه » ۷ ناميده بودند، موسوم به ربعه شدند.

پروفيسور يان ریپکا از ايران شناسان چک گفته است:

« گروه ربعه » در مورد هنر و فلسفه می دانست چه می خواهد و آنچه را که می دانست به ديگران عرضه می کرد؛ و اين جنبه ی مثبت ايشان بر عقايد اغراق آميزشان می چربيد؛ و کسی که از پوسته ی سخت ريشخندها و مسخرگی هايشان می گذشت و به دل آنان نفوذ می يافت، چيزی جز احساسات ميهن پرستی پاک و آتشين نمی ديد. ۸
مجتبی مينوی، طرز فکر گروه ربعه و نقش هدايت را در جلسات آنان چنين تعريف می کند:
« ما با تعصب جنگ می کرديم و برای تحصيل آزادی کوشش می کرديم و مرکز دايره ی ما صادق هدايت بود. » ۹
و کمی پايين تر اضافه می کند:
« شايد ما آن روز گمان می کرديم چون قدر مقام نويسندگی هدايت را می شناسيم او را تشويق می کنيم؛ اما حقيقت مطلب اين بود که او موجب تشويق ما بود و در هر يک از ما لياقتی می يافت آن را به کار می انداخت. مرکز دايره بود و همه را دور خود می گرداند. » ۱۰
کم کم به شماره ی ياران هدايت افزوده شد و از جمله دو موسيقيدان ( سرهنگ مين باشيان و حسين سرشار ) و يک بازيگر و کارگردان هنرمند نمايش ( عبدالحسين نوشين ) به اين جمع پيوستند. ۱۱
هدايت دو مجموعه ی قصه به نام سه قطره خون و سايه روشن و داستان علويه خانم و سفرنامه ی اصفهان نصف جهان را نوشت. نسخه ای از ترانه های خيام را با مقدمه ی مفصل و شش مجلس تصوير از درويش نقاش ( سوريو گين ) منتشر کرد. سخنان موزون عاميانه را در مجموعه ای به نام اوسانه و عقايد عاميانه را در مجموعه ی ديگری به نام نيرنگستان انتشار داد، و با مسعود فرزاد کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب را در سخريه ی ادبای معاصر رقم زد. ۱۲
به تشويق او، علوی چمدان را نوشت، نوشين تئاتر تپاز ۱۳ را به نام مردم به معرض نمايش گذاشت. در موقع تشکيل کنگره ی فردوسی، نوشين و مين باشيان سه پرده نمايش از شاهنامه بيرون کشيدند و روی صحنه آوردند؛ و مجتبی مينوی در آن دوره نامه ی تنسر، تاريخ مازيار ۱۴ ، نوروزنامه، جلد اول شاهنامه، شاهنشاهی ساسانيان و ويس و رامين را تصحيح کرد که « در آن ها فکر هدايت و همه ی ربعه دخالت داشت ». ۱۵ اين بود خلاصه ای از کوشش هنری هدايت و دوستان او در دوره ی پنج ساله ی ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵.
هدايت در سال ۱۳۱۵، به دعوت دکتر شيرازپور پرتو ( شين پرتو )، عضو وزارت امور خارجه که در آن هنگام وايس کنسول ايران در بمبئی و با تحصيل مرخصی به ايران آمده بود، به عنوان متخصص تنظيم ديالوگ فيلم فارسی به هندوستان رفت؛ و در اين سفر، که کمتر از يک سال طول کشيد، با فرهنگ غنی هند آشنا شد و اطلاعات وسيعی در زبان و ادبيات فارسی ميانه ( پهلوی ) به دست آورد. نقل کرده اند که در بمبئی هر روز قسمت اعظم اوقات خود را در موزه ها و کتابخانه ها می گذرانيد و مثل شاگرد مکتبی دفتر و کتاب خود را بر می داشت و به نقطه ی دوری در بيرون شهر که اقامتگاه بهرام گور انکلساريا ۱۶ ، از دانشمندان پهلوی دان پارسی، بود می رفت و در محضر او به آموختن اين زبان ( که به گفته ی خودش نه به درد دنيا و نه به درد آخرتش می خورد ) می پرداخت؛ و هم در آن جا بود که کتاب کارنامه ی اردشير پاپکان و گزارش گمان شکن را به فارسی درآورد و دو داستان Lunatique ( ماه زده ) و Sampingue را به زبان فرانسه نوشت؛ و از آن پس شاهکار معروف و بی مانند خود « بوف کور » را، که در تهران شروع کرده بود، به اتمام رسانيد و آن را در همان سال ۱۳۱۵ با خط خود به صورت پلی کپی در پنجاه، و به قولی در صد و پنجاه نسخه چاپ کرد.
هدايت ظاهرا ميل نداشته به ايران برگردد و می خواسته در هندوستان بماند و کسب و کاری برای خود فراهم آورد.
با اين همه، چون از حيث معيشت در تنگنا افتاده بود در سال ۱۳۱۶ به ايران بازگشت و بار ديگر به استخدام بانک ملی ايران درآمد، ولی بيش از يک سال در آن جا نماند. سال های سخت و خفقان آوری بود. گردباد زمان آشيانه ی گرم ياران گروه « ربعه » را متلاشی کرده و دوستان هر يک به سويی پراکنده شده بودند: مجتبی مينوی به لندن رفته بود و در برنامه ی فارسی راديو BBC سخن پراکتی می کرد؛ و بزرگ علوی در زندان می زيست. تا چندی، دکتر خانلری، دکتر محمد مقدم و مسعود فرزاد در خانه ی هدايت جمع می شدند و از ادبيات و موسيقی و هنر سخن می گفتند، بعد مقدم به آمريکا رفت و جلسه ی هفتگی بی ترتيب شد.
هدايت، کسی که « در اين دنيا نمی خواست از کسی کمک، حتی از فلک ». ۱۷ در اين چند سال با شغل محقری در يکی از سازمان های دولتی کار می کرد و حوصله و توانايی اين که شاهکار تازه ای به وجود آورد نداشت؛ و بيشتر اوقات خود را به ترجمه ی متون پهلوی، که در هنگام اقامت هند روی آن ها کار کرده بود، می گذرانيد؛ و چون آثار عاميانه را جزء مهم فرهنگ ملی می دانست، در خلال سال های ۱۳۱۸ - ۱۳۲۰ در اوراق مجله ی موسيقی، که خود در آن کار می کرد، مقالات و تحقيقات گونه گون خود را منتشر می کرد.
جنگ دوم جهانی در حيات سياسی و اجتماعی ايران تغييراتی داد. اين سال ها، که دوران شکفتگی آثار اکثر نويسندگان و شاعران ايرانی بود، در زندگانی هدايت نيز دوره ی نوينی به وجود آورد و قريحه ی نويسندگی او را به حد کمال نمودار ساخت.
وی در فاصله ی سال های ۱۳۲۱ - ۱۳۲۳ مجموعه ی داستان های کوتاه سگ ولگرد و ولنگاری را انتشار داد که بعضی از داستان های آن دو مجموعه، آثار سال های قبل او بود که نخستين بار منتشر می شد؛ و نيز دو ترجمه ی پهلوی با عنوان های گزارش گمان شکن و زند و هومن يسن چاپ کرد؛ و دو ترجمه ی ديگر از همان زبان، که يکی فصولی بود از يادگار جاماسب در مجله ی سخن ۱۸ و ديگری رساله ی شهرستان های ايرانشهر در مجله ی مهر ۱۹ و سپس در مجله ی ايران ليگ منتشر نمود.
هدايت هميشه کار می کرد و وقتش، چه در اداره و چه در خانه، صرف مطالعه بود و کار اداريش را تنها برای رفع تکليف انجام می داد.
هدايت در فعاليت ادبی جمعيت ايرانی روابط با اتحاد جماهير شوروی که در سال ۱۳۲۲ تاسيس يافت، شرکت داشت و با مجله ی پيام نو، ارگان جمعيت مزبور، همکاری می کرد؛ و چند مقاله ی تحقيقی، از جمله مقاله ای با عنوان « چند نکته درباره ی ويس و رامين » ۲۰ و يک داستان به نام فردا ۲۱ در آن مجله انتشار داد. همچنين با مطبوعات ديگر، از جمله مجله ی سخن، که دکتر پرويز خانلری در خرداد سال ۱۳۲۲ داير کرده و در آن روزها يکی از مجلات پيشتاز و ترقی خواه بود، همکاری صميمانه داشت؛ و چندين ترجمه، قصه و مقاله ی تحقيقی او در دو سه ساله ی اين مجله منشر گرديد. از جمله ترجمه ی داستان مسخ از کافکا در دوره ی اول ۲۲ و سلسله ی مقالات او درباره ی فرهنگ عامه در دوره ی دوم و سوم ۲۳ سخن انتشار يافت. ژان پل سارتر را با ترجمه ی ديوار در اين مجله ۲۴ نخست او به خوانندگان فارسی زبان معرفی کرد؛ و علاوه بر اين ها، در هيئت تحريريه ی مجله هم شرکت داشت و کمک فکری می کرد.
هدايت روز شانزدهم آذر ماه ۱۳۲۴، همراه يک هيئت فرهنگی، برای شرکت در جشن يادبود بيست و پنجمين سال تاسيس دانشگاه تاشکند، به دعوت آن دانشگاه به ازبکستان رفت ۲۵ و دو ماه در آن جا ماند و در اوضاع و احوال مردم آن سرزمين مطالعه و تحقيق کرد و ذخاير نسخه های خطی نفيس و فراوان دانشگاه تاشکند را با علاقه و اعجاب از نظر گذرانيد؛ اما در بازگشت از اين سفر حاضر نشد مطابق معمول در انجمن فرهنگی ايران و شوروی درباره ی مشاهدات خود در آن سفر سخنرانی کند و يا در جايی مطلبی بنويسد.


هدايت در نخستين کنگره ی نويسندگان ايران، که در سال ۱۳۲۵ تحت شعار « ادبيات نوين و مترقی ايران » تشکيل يافت و کليه ی دانشمندان و نويسندگان کشور را به خدمت و بيان افکار و اميال مردم دعوت کرد، شرکت نمود. ۲۶
اوضاع ايران در سال های ۲۷ - ۱۳۲۶ در وضع روحی هدايت تاثير شديد به جا گذاشت. دخالت امپرياليست های بيگانه در امور داخلی ايران تاثير ناگواری در هدايت داشت. وی از دل و جان طرفدار استقلال کشور و مبارزه به خاطر صلح و آزادی بود و کسانی چون احسان طبری، احترام عميقی برای او قايل بودند. با اين همه تا توانست خود را از جنجال ها و کشمکش های روز، که غرض از آن ماهی گرفتن از آب گل آلود بود، دور نگهداشت. خليل ملکی ضمن مدافعات خود در دادگاه نظامی، از علل انشعاب حزب توده، چنين گفت:
« من بالاخره پيشنهاد نوشين را پذيرفتم و با دوستان او در منزل صادق هدايت تماس گرفتم. صادق هدايت هيچ وقت عضو حزب توده نبوده، اما با نوشين و غيره دوست صميمی بود و از حزب توده انتظاراتی داشت و سمپاتيزان بود و اتاق خود را در اختيار اين گروه ياغی نسبت به رهبری حزب قرار داده بود ». ۲۷
دکتر احمد فرديد نيز گفته است:
« هدايت هيچ گاه به مارکسيست نپيوست و گرايش او به روس از دل بستگی او به مارکسيسم و کمونيسم نبود؛ از تاثير ژرفی بود که ادبيات و روح عرفانی روس ( مانند داستايوفسکی ) در او بخشيده بود. وانگهی نوع نزديکی او با برخی از جريانات زمان، باز نماينده ی سرکشی و شورش خوی آزادمنش او بود که سال ها در زير فشار زورگويی و زورتوزی مثل خوره روح او را خورده و فرسوده بود ». ۲۸
بالاخره مجتبی مينوی، دوست نزديک او، در اين باره چنين آورده است:
« گروهی اصرار دارند که او را به فلان حزب بچسبانند و عده ای مدعی اند که با فلان مرام و مسلک توافق داشت. آنچه از اين ميان درست است، اينکه آن دوست ما ( هدايت ) از بيست سال پيش از اين که او را می شناختيم، با هرگونه رذالت و دورويی و بی حيايی و قلدری و جباری مخالف بود و کسانی را دوست او می دانيم که مانند او از اين صفت ها مبرا و به انسانيت و معرفت و نجابت و آزاده خويی پايبند باشند! » ۲۹
در سال ۱۹۴۹ ميلادی ( ۱۳۲۸ خورشيدی )، که نخستين کنگره ی جهانی طرفداران صلح در پاريس منعقد شد، فردريک ژوليو کوری از هدايت دعوت کرد که در آن کنگره شرکت نمايد. او اين دعوت را نپذيرفت، ولی پاسخی که داد دستور کنگره را تاييد و کوشش ملت ها را در راه صلح تمجيد کرد.
« ... امپرياليست ها کشور ما را به زندان بزرگی مبدل ساخته اند. سخن گفتن و درست انديشيدن گناه شمرده می شود. من نظر شما را در دفاع از صلح می ستايم ... » ۳۰
آخرين اثر ادبی هدايت ( اگر از قطعه ی کوچک فردا ( ۱۳۲۵ )، و مقدمه ی معروف او به نام « پيام کافکا » بر گروه محکومين کافکا، ترجمه ی حسن قائميان ( ۱۳۲۷ ) بگذريم، داستان حاجی آقاست، که به ضميمه ی دوره ی دوم مجله ی سخن در سال ۱۳۲۴ انتشار يافت؛ و پس از آن تاريخ، داستانی نيز به نام قضيه ی توپ مرواری نوشت که متن کامل آن به چاپ نرسيده بود و تنها خلاصه ای از آن را حسن قائميان، ضمن حواشی خود بر ترجمه ی فارسی کتاب ونسان مونتی درباره ی صادق هدايت، نقل کرده بود.
در سال ۱۳۲۹، کاسه لبريز شده و فصل آخرين قمار زندگی نويسنده فرا رسيده بود. هدايت از دانشگاه تهران چند ماه مرخصی گرفت و ظاهرا به نام معالجه روز دوازدهم آذرماه ۱۳۲۹، با وجه ناچيزی که از فروش کتاب هايش به دست آورده بود، به پاريس رفت. ۳۱ او نمی خواست به ايران بازگردد و اميدوار بود که در آن جا آسايش روحی و شرايط و محيط مناسبی برای کارهای هنری خود به دست آورد. اما در آن جا هم روی مساعد نديد و با دشواری های گوناگون روبرو شد؛ و در ۱۹ اسفند ماه ۱۳۲۹ به برادرش محمود هدايت نوشت: « عجالتا با اشکالات زياد دو ماه تمديد جواز اقامت در فرانسه را گرفتم، لکن خيال دارم سويس يا جای ديگری بروم. اشکالات زياد برای ايرانيان است ». ۳۲
اما به سويس و جای ديگر نرفت و بامداد روز دوشنبه ۱۹ فروردين ماه ۱۳۳۰ در پاريس، در آشپزخانه ی آپارتمان اجاره ای خود در بلوار سن ميشل، کوچه ی شامپيونه، با گشودن شير گاز به زندگی خود پايان داد؛ و روز بعد، دانشجويان ايرانی، که در آموزشگاه های پاريس تحصيل می کردند، جسدش را در کنار خاکستر آثار چاپ نشده اش يافتند و جنازه ی او را تا گورستان پرلاشز تشييع کردند؛ و بدين قرار، دفتر زندگانی چهل و هشت ساله ی يکی از تابناکترين قريحه های هنری ايران معاصر بسته شد.
هدايت مرگش نيز همچون زندگيش زيبا بود. رحمت مقدم، که او را در بستر مرگ ديده، گفته است:
« يک ژاکت به تن داشت خيلی تميز با پيراهن سيد، و شلوار هم به پا داشت. صورتش را اصلاح کرده بود، انگار می خواسته به مهمانی برود يا در مجلس رسمی شرکت کند. لباس تميز، صورت تراشيده و موها شانه خورده و مرتب. »
زهی حالت خوب مرد سخن                        که مرگش به از زندگانی بود ۳۳