۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

باکی از توفان ندارم، ساحل از من دور نیست - ژاله قائم‌مقامی

بسـته در زنجیـر آزادیسـت سـر تـا پای من
بَــرده‌ام ای دوسـت و آزادی بـود مـولای من


گـرچـه آزادیسـت عـکس بردگی در چشـم خـلق
مـجـمع آن هـر دو ضـد اینـک دل شـیدای من


چـیسـت آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوسـت
مـرهمـی راحـت رسـان بر زخم تن فرسـای من


من نـه مَردَم لیک چون مَردان به بازار وجود
هـای‌وهـویی مـی‌کـنـد افسـانـهٔ سـودای مـن


بـرکـنـد ای مَـرد آخـر گوش سـنگیـن تو را
منـطـق گـویـای مـن شـعر بلـنـد آوای مـن


من نه مَـردَم لیک در اثبات این شـایسـته‌گی
شـور و غـوغـا می‌کـنـد افکار مَردآسـای من


ای بـرادر گر به صورت زن همانا مَرد نیسـت
نقش مَـردی را بـه معنی بنگر از سـیمای من


باش تا بینـی که زن را بـا هـمه فرسـودگی
صورتی بخـشـد نـوآییـن، طبـع معنـی‌زای من


از تو گر برتر نباشد جنس زن، مانند توسـت
گـو خــلاف رای مغــرور تـو بـاشـد رای من


دورهٔ احـقاق‌حــقِ خـویش و حــقِ نــوع خویش
رسـم و آیـیـن مـدارا نیسـت در دنیـای من


پنـجـه اندر پنجـهٔ شـیـران مَـردافـکن زنم
از گـری* چـون ســر بـرآرد هـمـت والای من


باکی از توفان ندارم ساحل از من دور نیست
تا نگویی گور توسـت این سـهمگین دریای من


من به فکر خویشـم و در فکـر هم‌جنسان خویش
گـر نباشـد گـو نباشـد مَـرد را پـروای من


گـر بـه ظاهـر ناتوانـم لیک بـا زورآوران
کـوهـی از فـولاد گـردد خـود تـن تنهای من


زیر دسـتم گو مبین ای مَرد کاندر وقت خویش
از فلک بـرتـر شـود ایـن بینـوا بـالای من


* گری: گریبان


هیچ نظری موجود نیست: