۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

به زندان قفس مرغ دل‌ام چون شاد می گردد - فرخی یزدی



به زندان‌قفس  مرغ‌دل‌ام  چــون شاد می‌گردد
مگر روزی که از ایـن بندغـم آزاد می‌گردد

ز آزادی جهان آبـــــاد و چرخ کشور دارا

پس از مشروطه، بـا افزار استبداد می‌گردد

تپیدن‌هـای دل‌هــا، ناله شد، آهسته آهسته

رساتر گر شود این نـاله‌ها، فریاد می‌گردد

شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کَج‌رَوش تا کی

به کام این جفاجو، بـا همه بیداد می گردد

ز اشک و آه مردم، بوی خون آید که آهن را

دهی گر آب و آتش، دشـنه‌ی فـــولاد می‌گردد

دلـم‌ازاین خرابی‌ها بُوَد خوش، زآنکه می‌دانم

خرابی چون که از حَـدّ بگذرد آبـاد می‌گردد

ز بیداد فزون، آهنگری گمنــام و زحـمت‌کش

عَلم‌دار و عَلم، چـون کـاوه‌ی حَـدّاد می‌گردد

علم شد درجهان فرهاد، در جانبازی‌ی شیرین

نه‌هـر کس کوه‌کن شد درجهان، فرهاد می‌گردد

دل‌ام ازاین عروسی سخت می‌لرزد که قاسم هم

چو جنگ نینوا نزدیک شد، دامـــاد می‌گردد

به ویرانی‌ی این‌اوضاع، هستم مطمئن، زان‌رو

که بنیان جـفا و جــور، بـی‌بنیاد می‌گردد

ز شاگردي‌نـمـــودن، فرخـي استاد ماهر شد
بلی، هرکس که شاگـردي نمود، استاد می‌گردد


فرخي یزدي

هیچ نظری موجود نیست: