۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

چه شود به چهرۀ زرد من نظری برای خدا کنی؟ - هاتف اصفهانی

چه شـود بــه چهـره‌ی زرد مـن، نظری بـرای خـدا کنی
که اگـر کنی، همـه درد مـن، بـه یـکـی نظاره دواکنی

تو شهی و کشور‌جان تو را، تو مهـی و جـان‌جهان تو را

ز ره کــرم چـه زیان تو را، که نظر به حال گدا کنی؟

ز تو گر تفقـد و گر ستم، بود آن عـنایت و ایـن کرم

همه از توخوش بـودایـن صنم، چه جفا کنی، چه وفا کنی

همـه جـا کشـی مـی لالـه‌گـون، ز ایـاغ مـدعـیـان دون

شکنی پـیـالـه‌ی  ما که خون، به دل شکسـته‌ی ما کـنی 

تو کمان کشیده و در کمین، که‌زنی به تیرم و من غمین

هـمـه‌ی غـمـم بود از همین، کـه خـدا نکرده خـطا کنی

تـو که هاتف از بَرَش این زمان، روی از ملامت بی کران
قـدمی نرفتـه ز کـوی وی، نـظـر از چه سوی قـفا کنی؟

هاتف اصفهانی 

هیچ نظری موجود نیست: