چه شـود بــه چهـرهی زرد مـن، نظری بـرای خـدا کنی
که اگـر کنی، همـه درد مـن، بـه یـکـی نظاره دواکنی
تو شهی و کشورجان تو را، تو مهـی و جـانجهان تو را
ز ره کــرم چـه زیان تو را، که نظر به حال گدا کنی؟
ز تو گر تفقـد و گر ستم، بود آن عـنایت و ایـن کرم
همه از توخوش بـودایـن صنم، چه جفا کنی، چه وفا کنی
همـه جـا کشـی مـی لالـهگـون، ز ایـاغ مـدعـیـان دون
شکنی پـیـالـهی ما که خون، به دل شکسـتهی ما کـنی
تو کمان کشیده و در کمین، کهزنی به تیرم و من غمین
هـمـهی غـمـم بود از همین، کـه خـدا نکرده خـطا کنی
که اگـر کنی، همـه درد مـن، بـه یـکـی نظاره دواکنی
تو شهی و کشورجان تو را، تو مهـی و جـانجهان تو را
ز ره کــرم چـه زیان تو را، که نظر به حال گدا کنی؟
ز تو گر تفقـد و گر ستم، بود آن عـنایت و ایـن کرم
همه از توخوش بـودایـن صنم، چه جفا کنی، چه وفا کنی
همـه جـا کشـی مـی لالـهگـون، ز ایـاغ مـدعـیـان دون
شکنی پـیـالـهی ما که خون، به دل شکسـتهی ما کـنی
تو کمان کشیده و در کمین، کهزنی به تیرم و من غمین
هـمـهی غـمـم بود از همین، کـه خـدا نکرده خـطا کنی
تـو که هاتف از بَرَش این زمان، روی از ملامت بی کران
قـدمی نرفتـه ز کـوی وی، نـظـر از چه سوی قـفا کنی؟
هاتف اصفهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر