۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

اینجا آریزوناست - ابوالحسن کمالی

اینجا آریزوناست،
کورهٔ خورشید می‌دمد،
و هردَمِ آن رازی از بقاست
آری، «گراند کانیون»،
یکی از عجایب دنیاست.

بر «سالت ریور»اَش(*)
 چو نظر افکنم ز دور،
اِ نگار رود خشکی قُم و آب شور،
این‌جا زُباله‌های اَ تم می‌رَوَد به خاک،
آن‌جا جنازه‌های گُنَه می‌رَوَد به گور!
شیطان و شیخ هردو سَران جَریده‌اند،
هرجا قدم گذارده، شَرّ آفریده‌اند.

این غربِ وحشی‌است که بی‌داد می‌کند،
«نظم نوین» به روی زمین نَقش‌اژدهاست،
این‌جا آریزوناست.

در آسمان خم شده تا قُلّه‌های کوه،
شفّاف و پُر‌شکوه،
سیّاره و ستاره به لب‌خند و چِشمک‌اند،
جمعی فضانورد به‌تمرین رنگ و جنگ،
غوغا به پا کنند که اندر جهان تَک‌اند!
چشم‌آن تیزبین زمین (**) غرقِ کائنات،
اندر پِیِ حیات.

باری، حکایتی‌ست سَراسَر صداقتی،
وَز تو چه پنهان شکایتی ...
غارت‌گران آمده از آب‌های دور،
یغماگرانِ هست‌ی و زَر، کارشان به زور،
جنگ‌آورانِ عَبوس،
در کنارِ تن‌آوَران کاکتوس،
بَرکَنَند پوست از سَرِ آن قوم سُرخ‌پوست،
این‌جا مکان و قتل‌گهِ بس قبیله‌هاست،
این‌جا آریزوناست.

ای ساکنانِ روی‌زمین! ... فریاد،
فریاد از ستم‌گری و بی‌داد.

***
مهتاب جان‌سپرد ز توفان و گِردباد،
دیوی تنوره‌کش، ز کویرم به خانه بُرد،
عجولانه ره سپُرد.

صدها هزار مغز از ایران رَمیده‌اند،
بسیار کس که گم شده یا وَرپَریده‌اند!
خِیلِ زنان مُتعهٔ هم‌آغوشی و نیاز،
آن‌گَه مکانِ غصبی و قَدقامتِ نماز،
خوان و جوان قبالهٔ مُلایِ پُرگناه،
شیخ‌اک که بُرده گنج و نابُرده‌است رنج،
دین را طلاق گفته به دنیای روسیاه،
این‌جا که خانه نیست دگر، این شکنجه‌گاست،
یا رَب بریده‌باد که این دست از «سیا»ست!
این‌جا آریزوناست.

ابوالحسن کمالی

*   رودخانه‌ای که از شهر فِنیکس، مرکزآریزونا، می‌گذرد.
** تلسکوپ‌های عظیم رصدخانه‌های آریزونا.


با سپاس از کاظم


۱ نظر:

kazem52 گفت...

دورود به مرتضی عزیز !!!!!!!!!!!!!!

کارت طبق معمول، تاریخی و درسته !!!!!!!!!!!!!!
برای همینه که خیلی دوست دارم !!!!!!!!!

کاظم